یکی از علما در تهران نقل می کردند در یک عروسی داماد دیده بود که عروس گریه می کند. داماد پرسیده بود: چرا گریه می کنی؟ دختر گفته بود: من قصد ازدواج با شخص دیگری را داشتم و محبت او را در دل داشتم ولی پدرم مرا به تو داد. داماد پرسید: آن شخص کیست؟ و دختر همه چیز را گفته بود. این داماد آمده بود و زمینه ازدواج آن دو را فراهم کرده بود.
آن عالمی که این قصه را نقل می کردند، گفتند: این جوان جزو اَعبَـد روزگار شدند و خداوند متعال عنایت خاصی نسبت به این جوان داشتند چون نیت این جوان نیت خیری بوده است.
اگر این روحیه که انسان نخواهد غم و غصه دیگران را ببیند، در تمام افراد جامعه رواج یابد آیا مشکلی در جامعه پیدا می شود؟ آیا ی شود در جامعه رباخوار دید؟ آیا انسانی پیدا می شود که خانواده ای را بدبخت کند؟
بحث نیت در ازدواج بحث مفصلی است. جوان باید بداند اگر نیت، نیت معقولی باشد، ثروت و موقعیت و عاقبت به خیری هم به دنبال آن خواهد آمد. مهم نیت خیر است. گاهی می بینی که انسان با یک نیت توانسته است عالمی از ثواب، رحمت، عنایت و خیرات را پیدا کند.
فرش ابریشمی یا ادب؟!
وقتی خانمی می خواهد شریک زندگی پیدا کند پیامبر به او می فرماید بهتر است در خانه تو فرشهای ابریشمی نباشد اما شوهرت فردی دانا و تیزفهم و مؤدب و تربیت یافته باشد.
نه به مادر ظلم کن، نه همسرت را بشکن
روایت می گوید: خانم بی وفاست. شما بگویید خانم بی وفاست یا آقا؟ اگر یک آقایی قطع نخاع شود آیا خانم از او پرستاری می کند یا نه؟ اما مرد چطور؟
این روایت معنا دارد. معنای روایت این است که مادرت را با همسرت مقایسه نکن. چون اصلاً قابل مقایسه نیستند، هزار وفای مادر در همسر پیدا نمی شود. این روایت در مقام مقایسه است، خیلی ها هستند به خاطر همسر، مادرشان را رها نموده اند.
شما ببین اگر اوضاع مالی تو نامناسب گردد آیا باز هم همسرت با تو می ماند؟ اما مادر چطور؟ مادر از قوت خودش به خاطر پسر می گذرد. مگر می شود محبت مادر را وصف نمود. شنیده ای که شخص مادرش را در چاه انداخت، بعد آمد که ببیند زنده است یا مرده؟ مادرش از پایین گفت: مادر به فدایت کنار برو در چاه نیفتی، مخصوصاً در این روزگار که با مطالبات جدید نسل امروز گاهی ارتباط بین والدین و فرزندان تیره می شود.
پس در عین اینکه شما نمی توانی به خاطر حرمت مادر به همسرت ظلم کنی، نمی توانی به خاطر همسرت، حرمت مادر را بشکنی.
با کدام نیت با آن دختر ازدواج کرد؟
اصل بحث این است که ای جوان عزیز در ازدواج برای نیت خیر حساب باز کن. جامعه پر است از معیارهای غلط که به دنبال آن فاجعه ها می آید. اگر معیارهای غلط در جامعه بر ازدواج حاکم شود، جامعه را به آتش می کشد. یکی از بحث های مهم که در روایات هم بیان شده است مسءله نیت در ازدواج است. با کدام نیت با یک دختر ازدواج کردی؟ با معیار ثروت؟ با معیار جمال؟
گاهی نیت، نیت خیری است و در ابتدای زندگی هم، زندگی ساده و سطح پایین دارند اما بخاطر نیت خیر به جایی می رسد که می شود مثل جناب مسجد شاهی در اصفهان که شاه قاجار به ثروت او نیازمند و محتاج بود.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: "تَزَوَّجْتُ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلَامُ وَ مَا کَانَ لِی فِرَاشٌ وَ صَدَقَتِی الْیَوْمَ لَوْ قُسِمَتْ عَلَى بَنِی هَاشِمٍ لَوَسِعَتْهُمْ" (وقتی من با زهرا ازدواج کردم چیزی برای زیر انداز کردن نداشتیم، اما صدقه هایی که من امروز پخش می کنم اگر میان بنی هاشم پخش شود به همه آنها می رسد؛ (بحار الانوار، ج 41 : 43) زنان پیامبر در اول ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا (سلام الله علیهما) پیامبر را ملامت می کردند که چرا چنین کردید، علی (علیه السلام) که چیزی در زندگی ندارد.
حضرت علی (علیه السلام) در روایت دیگری می فرمایند: در شب زفاف که فاطمه را به خانه من آوردند، چیزی به عنوان زیر انداز داشتیم، به غیر از یک پوست گوسفند. در اول ازدواج وضع زندگی علی و فاطمه زهرا (سلام الله علیهما) چنین بود ولی بعدها علی می فرمایند که زکات روزانه من برای تمام بنی هاشم کافی بود.
بقیه کارها را خدا خودش اصلاح می کند!
حضرت فرمودند: در ازدواج دین و ایمان طرف مقابل را در نظر بگیرید. نکته ای در اینجا وجود دارد و آن این است که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اگر از ابتدا نیت درست باشد خداوند اسبابی که اقتضای جمال است آنها را درست می کند.
معنای این گفته این نیست که مثلاً با یک نفر کریه المنظر ازدواج کنی و شب بخوابی و صبح به حورالعین تبدیل شده باشد بلکه این است که اول کار که نیت می کنی و مقدمات کار را شروع می کنی نیت خود را اصلاح بکن و بگو می خواهم با فردی که دین و ادب و اخلاق و معرفت در او وجود دارد ازدواج بکنم بقیه کارها را خدا خودش اصلاح می کند.
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: " إذا تزوج الرجلُ المرأةَ لجمالها أو مالها وُکلَ إلى ذلک وإذا تزوَّجَها لدینها رزقهُ الله الجمالَ والمالَ (اگر مردی با زنی ازدواج کند به خاطر جمال و مال و ثروت او، خداوند او را به جمال و مال او وا می گذارد، اما اگر بخاطر دین فرد با او ازدواج کند جمال و مال را هم به او می دهد؛ (کافی، ج 5 : 333)
مشکلات کسانی که فقط بخاطر زیبایی زن با او ازدواج می کنند . . .
مسأله ای که در اینجا مطرح است این است که نباید لحاظ استقلالی به جمال داده شود نه لحاظ تبعی.
مشکل اول آن فردی که جمال را استقلالی لحاظ نموده است این است که چون نمی داند که مرد یا زن برای هم شریک زندگی هستند نه شریک ارضای امیال، آن چیزهایی که انتظار ندارد و به صلاحش نیست اتفاق خواهد افتاد، که این امر، امری طبیعی است.
مشکل دوم این است که نمی داند بعد از ازدواج جمال متعلق به او نیست و به دیگران تعلق دارد و این یک قاعده کلی است. بنابراین اگر تنها علقه در بین زن و شوهر جمال باشد، نتیجه اش این است که مرد بعد از مدتی دنبال بهانه می گردد و کم کم برخوردهای ظالمانه شروع می شود و بعد زندگی مشترک از بین می رود. همه اینها ثابت شده است و مخصوصاً که مدتی از زندگی سپری شد طبیعتاً این موارد پیش می آید، به همین دلیل است که معصومین این موارد را سفارش کرده اند.
سومین مشکل این است که این ذهنیت در روابط خانوادگی تأثیر دارد و به جای تفکر و تعقل در خانواده، جاذبه های مادی جایگزین می شود.
جمال زیبا و مهریه کم
در روایت آمده است که حضرت می فرمایند: "إِذَا أَرَادَ أَحَدُکُمْ أَنْ یَتَزَوَّجَ فَلْیَسْأَلْ عَنْ شَعْرِهَا کَمَا یَسْأَلُ عَنْ وَجْهِهَا فَإِنَّ الشَّعْرَ أَحَدُ الْجَمَالَیْن" (زمانی که یکی از شما قصد ازدواج داشت حتی از موی سر نیز سؤال بکنید چون جمال زن فقط به صورت او نیست بلکه موی سر نیز یکی از دو جمال است؛ من لا یحضره الفقیه؛ ج 3 : 388) حتی اگر عقد هم خوانده نشده است ولی چون قصد ازدواج دارد و تمام مقدمات را تمام کرده است دین اجازه می دهد که حتی به موی سر زن هم نگاه کنی.
حضرت پیامبر می فرمایند: "أَفْضَلُ نِسَاءِ أُمَّتِی أَصْبَحُهُنَّ وَجْهاً وَ أَقَلُّهُنَّ مَهْرا" (بهترین زنان امت من آن زنانی اند که جمال زیبا و مهر یه کم دارند؛ (بحار الانوار، ج 100 : 237) در روایت آمده است که " اطْلُبُوا الْخَیْرَ عِنْدَ حِسَانِ الْوُجُوهِ فَإِنَّ فِعَالَهُمْ أَحْرَى أَنْ تَکُونَ حَسَنا" (اگر دنبال خیر هستی پیش کسانی برو که جمال زیبایی دارند، آن کسی که جمال زیبایی دارد افعالش هم زیبا می شود؛ (وسایل الشیعه، ج20 : 59)
به سراغ قیافه های نمکین و چشمان سیاه بروید
حضرت فرمودند: اگر می خواهی برای کودک دایه بگیری، برو و دایه ای با جمال پیدا بکن، دلیل اینکه می گوید دایه باید با جمال باشد این است که شیر بر کودک تأثیر دارد این بچه ولو به دنیا آمده است ولی آن شیر تأثیر دارد. حضرت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: "علیکم بالوجوه الملاح والحدق السود، فان الله یستحیی ان یعذب الوجه الملیح بالنار" (الامالی للطوسی : 312) یعنی به سراغ قیافه های نمکین و چشمان سیاه بروید- حدق یعنی حدقه ها و سود جمع اسود به معنی سیاه است- بعد حضرت می فرمایند: خداوند شرم می کند که صورت زیبا را در آتش بسوزاند. یعنی خداوند هم از زیبایی خوشش می آید.
در روایت آمده است که گاهی شخصی با صدای خوش دعا می کند و خداوند متعال به ملائکه می گوید حاجت او را ندهید تا او با صدای خوبش باز هم دعا بخواند، ولی گاهی فردی با صدای کریه و زشت دعا می کند، خداوند می فرماید: زود حاجت او را بدهید تا صدایش قطع شود. معلوم می شود خداوند متعال خودش مشتری زیبایی ها است.
اگر دو امام جماعت با هم بر سر نماز گزاردن به خاطر ثواب اختلاف پیدا کنند باید ببینی کدام آنها تقوایش بیشتر است اگر برابر بود کدام یک عدالت بیشتری دارد، اگر مساوی بود، ببین علم کدام بیشتر است و همین طور باید مقایسه کرد در نهایت حضرت می فرمایند: اگر در همه چیز مساوی بودند، نگاه کن که کدام یک از آنها زیباتر است به او اقتدا بکنید.
زن زیبا بلغم را کم می کند
البته من در ابتدا عرض کردم که در این مطالب لحاظ تبعی است نه لحاظ استقلالی. در روایت آمده است که حضرت فرمودند: "المرأة الجمیلة تقطع البلغم والمرأة السوء اء تهیج المرة السوداء" (کافی ، ج 5: 335) ؛ وقتی می خواهی ازدواج کنی زن زیبا انتخاب بکن تا بلغم را قطع بکند. بلغم به خلط گلو گفته می شود که اگر زیاد باشد هوش انسان کم می شود.
از یکی از علماء این موضوع را پرسیدم گفتند: که زیبایی زن باعث محبت می شود و محبت هم انسان را سوداوی می کند و در انسان سوداوی بلغم وجود ندارد ببینید. چقدر دین به مسائل ظریف اشاره کرده است؟!
وقتی مرد نگاهش می کند موجب سرور و شادی اش شود
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: از پدرانم شنیدم که فرمودند: "مَا اسْتَفَادَ امْرُؤٌ مُسْلِمٌ فَائِدَةً بَعْدَ الْإِسْلَامِ أَفْضَلَ مِنْ زَوْجَةٍ مُسْلِمَةٍ تَسُرُّهُ إِذَا نَظَرَ إِلَیْهَا وَ تُطِیعُهُ إِذَا أَمَرَهَا وَ تَحْفَظُهُ إِذَا غَابَ عَنْهَا فِی نَفْسِهَا وَ مَالِه" (برای یک مرد بعد از نعمت اسلام، هیچ چیز به غیر از خانمی که مسلمان باشد افضل نیست، خانمی که وقتی به او نگاه کند خوشحال شود، به حرف مرد گوش دهد و زمانی که مرد غایب است، مرد را هم در وجود خودش و هم در ثروتش حفظ بکند؛ کافی، ج 5 : 327) یعنی خیانت ناموسی و مالی نکند.
به این روایات نگاه بکن:
اولاً زن متدین را اسلام معرفی می کند یعنی نشان می دهد که خانم در منزل اثر عمیق تربیتی بر روی فرزندان دارد.
ثانیاً اینکه به او اوصافی تأکید می کند که این اوصاف نوعاً پشتوانه دینی دارند. اگر فرد با ایمان باشد و خدا و پیامبر را بشناسد و از معاد بترسد خیانت ناموسی نمی کند، از شوهر اطاعت می کند و وقتی مرد به او نگاه می کند موجب سرور و شادی مرد می شود.
پشتوانه های معنوی، پایه گذار نسلی صالح
نکته مهم سیره حضرت همین است که، این سیره استثنا از قاعده " أَکْرِمُوا کَرِیمَ کُلِّ قَوْم" (بحار الأنوار، ج 46 : 15 ) نیست بلکه عین اکرام و عین تکریم است، چطور؟ حضرت می خواهند بفهمانند که فردی که پشتوانه های عالی معنوی را داراست، بالاترین شایستگی را برای ازدواج دارد، چون همین پشتوانه های معنوی اند که پایه گذار نسلی صالح در عالم می شوند. حضرت می خواستند با به کنار گذاشتن معیارهای مادی و مرز بندی های عَفـِن اجتماعی، ازدواج را برای امت آسان کنند و نهاد خانواده را از این معیارها به دور نگهدارند.
بعد از اسلام، زن صالحه عامل موفقیت مرد است!
حضرت می فرمایند: بعد از اسلام هیچ چیزی همچون یک زن صالحه و یک شریک زندگی صالحه، در موفقیت مرد مؤثر نیست یعنی شریک زندگی سالم تالی تلو اسلام است. شما قضاوت بکنید، کدام مکتب با این نگاه ارزشی به مسأله ازدواج نگاه کرده است؟
به همین خاطر است که حضرت این قدر در این مسأله حساس شده اند، چون آن چیزی که مهم است کفویت ایمانی و اسلامی است که در این قضیه کاملاً خودش را نشان می دهد. دلیل این مسأله چیست؟ و به بیان روشن تر هدف از ازدواج چیست؟
زن، مایه آرامش
هدف از ازدواج به تعبیر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) درست نمودن تکیه گاهی برای اطاعت و عبودیت است، یعنی با ازدواج، روحیّه تعبّد، روحیه بندگی، روحیه تسلیم در برابر حضرت حق در انسان به وجود آید، که این روحیه با سه مطلب در محیط خانواده خلق می شود:
1. خدا زن را مایه آرامش خلق کرده است. خداوند می فرماید: من زن را طوری مجهز نموده ام که از جهت ترکیب روحی و شخصیتی، مایه انس و آرامش است. این سکونت است که می تواند بستر عبودیت و بندگی را فراهم سازد.
2. مسأله عفت، نهاد خانواده کانون عفت است آن هم به نحو قانونمند و نه غیر قانونمند. اینگونه نیست که فقط تمایلات حیوانی باعث می شود که دو فرد در کنار یکدیگر زندگی کنند. نمی شود بزرگترین بنای ابدیّت را با لذّات مقطعی پایه گذاری کرد.
3. پایه گذاری نسل سالم؛
این سه مسأله اند که انسان را در عبودیت چابک می کنند، اگر در یکی از این سه مسأله مشکل به وجود بیاید، درد بی درمان در خانه پیدا خواهد شد و محیط خانه به محیط جنگ و دعوا تبدیل خواهد شد.
12 سال است که با همسرم قهر هستم
شخصی نزد مرحوم آیت الله مروج (رحمة الله علیه) آمد و عرض کرد: آقا من 12 سال است که با همسرم قهر هستم. آقا فرمودند: پس خواسته هایتان را چگونه از هم می خواهید؟ گفت: مثلاً من روی کاغذ می نویسم و او نیز آن را حاضر می کند. بعد آقا به من فرمودند: فلانی من زمانی با هم حجره خود قهر کردم، 2 ساعت نشده بود که پیش او رفتم و گفتم که فلانی عصبانیت من خوابیده است، آیا تو هنوز با من قهری؟ بعد باهم آشتی کردیم.
در روایت است که اگر سه روز قهر بمانید اعمالتان قبول نمی شود. اسلام اینگونه است، اسلام نمی خواهد جامعه تبدیل به آحاد متفرق شود، بلکه روابط افراد را طوری تنظیم کرده است که جامعه تبدیل به آحاد مجموعی و یکپارچه گردد.
داماد شراب خوار، پایه گذاری نسل تباه
آقا رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) می فرمایند:
" أَیُّمَا امْرَأَةٍ أَطَاعَتْ زَوْجَهَا وَ هُوَ شَارِبُ الْخَمْرِ" هر زنی که شوهرش را در حالی که مست است آمد اطاعت کند "کَانَ لَهَا مِنَ الْخَطَایَا بِعَدَدِ نُجُومِ السَّمَاءِ" در نامه عمل او به تعداد ستارگان آسمان گناه نوشته می شود. چون از این مرد شرابخوار اطاعت کرد، "وَ کُلُّ مَوْلُودٍ یَلِدُ مِنْهُ فَهُوَ نَجِسٌ " و هر کودکی که از این قضیه به دنیا بیاید نجس است – نمی گوید متنجس است، می فرماید نجس است - "وَ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْهَا صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا" خداوند نه واجبات او را قبول می کند و نه مستحبات او را.
من از آقایی پرسیدم چرا لَا یَقْبَلُ مگر خداوند ارحم الرحمین نیست، فرمودند: چون در این قضیه بچه به دنیا می آید، بچه که به دنیا آمد نسل تباه شده پایه گذاری می شود.
خداوند اعمال او را قبول نمی کند "حَتَّى یَمُوتَ زَوْجُهَا أَوْ تَخْلَعَ عَنْهُ نَفْسَهَا" (إرشاد القلوب إلى الصواب، ج1 : 175) مگر اینکه شوهرش بمیرد یا این زن طلاق بگیرد، تا بعد از مرگ آن شوهر، خود زن تربیت دینی کودکان را به عهده بگیرد.
اگر دخترت را به شراب خوار دادی.....
حضرت می فرماید: اگر دخترت را به شراب خوار دادی گویا با دست خودت دخترت را به زنا دادی. چرا اینگونه می فرماید، برای اینکه اهداف ازدواج تأمین گردد. مگر کسی دخترش را به زنا می دهد؟ نه هیچ کس چنین کاری نمی کند. در ادبیات ما نیز تعابیر زیبایی در این مورد وجود دارد:
هیچ عاقل افکند دُرّ ثمین
در میان مستراح پر سمین
حضرت می فرماید: "اخْتَارُوا لِنُطَفِکُم" (کافی، ج 5 : 332 ) اولادتان را هر جایی نکارید در شوره زار نکارید، آنجا نتیجه نخواهد داد.
دختران پاک از آن پسران پاک است
خداوند می فرماید: دختران پاک از آن پسران پاک است و ... می خواهم عرض کنم که پشتوانه های معنوی اند که می توانند اهداف ازدواج را تأمین کنند. ببینید قرآن چه زیبا می فرماید: « الخَْبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ الطَّیبَاتُ لِلطَّیبِینَ وَ الطَّیبُونَ لِلطَّیبَاتِ » (نور: 26) خداوند می فرماید: دختران پاک از آن پسران پاک است و دختران ناپاک از آن پسران ناپاک است.
آیا می شود که یک زندگی در خیابان پایه گذاری شود؟ آیا می شود زندگی با رنگ پایه گذاری شود؟خیلی معذرت می خواهم، این خانم شریک زندگی است یا شریک بستر؟ اول این قضیه باید مشخص شود، به خاطر همین می فرماید: در انتخاب همسر، مستقلاً به جوان مأموریت ندهید، باید با بزرگتر مشورت کند.
آمد به من گفت: آقا، دختری را پسندیده ام به خواستگاری او رفته ایم، اما مادرم می گوید: دختر را نپسندیدم، گفتم: چرا نپسندیدی؟ مادرم گفت: برای اینکه در سینی که چایی برای ما آورده بود دو رنگ نعلبکی گذاشته بود. گفتم: پسرجان! این حرف مادرتان بهانه است. می خواهد بگوید: اجازه بده من برایت دختر پیدا کنم اگر پسندیدی که هیچ والّا دنبال دختر دیگری می روم می خواهد به نحوی به تو بگوید: این را انتخاب نکن.
خداوند می فرماید: طیب مال طیب است، طیب چیست؟ یعنی طهارت اعتقادی، طهارت اخلاقی، طهارت فکری، اگر اینها نباشد کودک نجس می شود. دختر خانمی به من نامه نوشته بود که وقتی به مهمانی می رویم مادرم به زور روسری را از سرم بر می دارد و می گوید که اگر این کار را نکنی مردم می گویند که عقب مانده هستی، به زور مرا به مجلس مختلط می فرستد.
تو جوان هم که با یک بار دیدن در خیابان عاشق او شده ای نمی دانی که در منزل آنها چه می گذرد و می خواهی یک چنین شخصی را به عنوان همسر انتخاب کنی.
در انتخاب همسر: اولین اشتباه ، آخرین اشتباه!!
ای جوان عزیز! با یک رنگ فریب مخور. در زندگی شوخی بکن ولی با زندگی شوخی مکن، اولین اشتباه آخرین اشتباه است. اگر قرار باشد اهداف ازدواج تأمین گردد، مقدمات بسیاری می خواهد. باید لقمه حلال به خانه بیاید و حرام نباشد. لقمه حرام اشتهای زن و شوهر و فرزندان را عوض می کند. به خاطر همین است که امیال در خانواده های مختلف فرق می کنند.
حضرت می فرماید: از علایم آخر الزمان این است که ثروتمندان سفره فقرا را می دزدند. امیال را ببینید. امیال می توانند بسیار منحرف شود، مهم این است که بدانیم این انحراف امیال از کجا شروع می شود؟
خانواده های بسیاری هستند که می گویند: مثلاً داماد پولدار باشد ولی اگر نماز نخواند و مشروب بخورد هم اشکالی ندارد، فقط طوری باشد که مقدمه تفاخر به سایر انسانها فراهم شود که مثلاً داماد ما چنین است و چنان. یک شبه انسان می تواند ثروت به دست آورد ولی یک شبه نمی تواند صاحب فرهنگ شود باید انسان از درون پر باشد.
نعیم زاده چو مفلس شود بر او پیوند
درخت چون که تهی گشت باور گردد
لعیم زاده چو منعم شود از او بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد
به خاطر همین است که حضرت می فرماید: "یَا عَلِیُّ لَأَنْ أُدْخِلَ یَدِی فِی فَمِ التِّنِّینِ إِلَى الْمِرْفَقِ- أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَسْأَلَ مَنْ لَمْ یَکُنْ ثُمَّ کَان" (یا علی! اگر دستم را تا آرنج در دهان مار بزرگی فرو برم محبوب تر است از اینکه حاجت خود را از کسی بخواهم که نبود و بعداً به وجود آمد؛ بحار الأنوار، ج 74 : 61)
نوکر حضرت رفته بود و از کسی که نباید از او قرض می گرفت ،برای امام پولی را قرض گرفته بود. حضرت فرمودند: مگر من نگفته ام هیچ گاه از شخصی که "لَمْ یَکُنْ ثُمَّ کَان" است برای من قرض نگیر.
2 معیار مهم در انتخاب همسر
برای تأمین اهداف ازدواج باید مواردی را در نظر گرفت:
1-کفویت ایمانی
2- اصالت خانوادگی. معنای اصالت خانوادگی حسب و نسب بزرگ نیست بلکه معنی این است که در پشت او و اجداد او آلوده وجود نداشته باشد.
طهارت اصلاب مایه افتخار
پیامبر می فرمایند: "وَ لَمْ أَخْرُجْ مِنْ سِفَاحٍ مِنْ لَدُنْ آدَم" (اگر اجداد مرا تا آدم بروی در یکی از آنها آلودگی جنسی وجود ندارد؛ بحار الانوار، ج 5 : 117 اعتقادات الإمامیة و تصحیح الاعتقاد، ج 1 : 110) حضرت به این موضوع افتخار می کند. حضرت به چند چیز افتخار کرده اند.
حضرت می فرمایند: آدم فرزندی بزرگتر از من ندارد، در حالی که این فخری ندارد. اما یک چیزهایی هستند که واقعاً فخر دارند یکی همین جاست یعنی صلب انسان جد اندر جد پاک و بدون آلودگی جنسی باشد. چرا سادات و امامزاده ها احترام دارند؟ چون در اجداد آنها آلودگی وجود ندارد.
دعای ندبه را بخوانید، در فرازهایی از آن به آقا امام زمان می گویی: "یَا ابنَ الغَطَارِفَة الاَکرَمِینَ وَ الاطَایبِ المُطَهَّرِین " خطبه امام سجاد (علیه السلام) را ببینید همه اش می فرماید: "أَیُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَى- أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا- أَنَا ابْنُ ..." (بحار الأنوار، ج 45 : 138) معلوم می شود می توان به اجداد افتخار کرد. اما به کدام اجداد؟ آن اجدادی که پاک بوده اند و درست رفتار کرده اند.
تو نیز در آتش هستی
شخصی آمد محضر پیامبر و عرض کرد: یا رسول الله! من پدری داشتم که پهلوان بزرگی بود. اگر تمام شهر می آمدند نمی توانستند با او مقابله کنند. بعد گفت: یا رسول الله! پدربزرگ من هم پهلوان بزرگی بود، یا رسول الله! جد سوم من هم وقتی راه می رفت مردم فکر می کردند که کوهی حرکت می کند، یا رسول الله! جد چهارم من کسی بود که در جزیرة العرب وقتی اسمش را می آوردند همه مردم را ترس فرا می گرفت.
این مرد همین طوری ادامه داد و گفت تا اینکه به جد نهم رسید در این لحظه حضرت آب سردی بر سر او ریختند و فرمودند: "أَمَا إِنَّکَ عَاشِرُهُمْ فِی النَّار" (تو که دهمی آنها هستی در آتش هستی؛ الکافی، ج 2 : 329) حضرت فرمودند: شیر کیست؟ آن کسی است که خودش را بشکند.
فهل شیری دان که صفها بشکند
شیر دان آن را که خود را بشکند
ظهور بزرگی پدر در فرزندانش
یک طلبه آمد و به حضرت آیت الله صدر (پدر امام موسی صدر) گفت: آقا قرائت شما اشتباه است و شما حمد را اشتباه می خوانید. آیت الله صدر گفتند: پسرم بیا برویم یک جایی بنشینیم و من حمد را بخوانم ببین درست می خوانم یا نه! – اگر انسان خود ساخته باشد چنین رفتار می کند- رفتند و آقای صدر یک بار حمد را برای آن طلبه خواند بعد طلبه گفت: آقا قرائت شما صحیح است.
یکبار آقای صدر طلبه ای را می بینند که تنها و غمگین نشسته است. می پرسند: چرا ناراحتی؟ می گوید: آقا من سال اول هستم و هم بحثی ندارم. آقا می فرمایند: بیا باهم بحث کنیم.
ببینید آقا با آنکه مجتهد بودند می نشینند و با این طلبه هم بحث می شوند. یک روز این طلبه موقع خروج آقای صدر از جلسه درس، ایشان را می بیند که علمای زیادی اطراف او جمع شده اند. از یک نفر پرسید: این شخص کیست که این همه آدم اطراف او جمع شده اند؟ او گفت: از چه کسی تقلید می کنی؟ طلبه گفت: از آقای صدر. آن فرد در جواب او گفت: ایشان همان آقای صدر هستند.
به یک چنین شخصی می توان گفت پهلوان و معلوم است که فرزندی که از صلب او بیرون می آید می شود امام موسی صدر.
امام موسی صدر وقتی به مجلس درس پدرشان می رفتند از پایین منبر به پدرشان اشکال می گرفتند. پدر در جواب می گفتند: آقا توجه بفرمایید من درس را تقریر بکنم اگر اشکالی باشد "علی الرأس والعین" و دست بر سر می گذاشتند. این است اصول تربیتی که بین این پدر و پسر حاکم است.
هر روز هزار لعنت
اینکه در روایات و ادعیه این همه گفته می شود: یابن رسول الله، یابن فلان، یابن...، تأکید بر این دارد که خانواده انسان باید از کدام خانواده باشد، کودک باید در کدام خانواده بزرگ شده باشد و این مسأله کوچکی نیست و قضیه مهمی است.
آقا رسول الله فرموده اند: هر کس دختر خود را به یک فرد بی دین تزویج کند هر روز هزار لعنت بر آن فرد نازل می شود.
لذا در ازدواج ثروت و جمال نباید هدف اصلی باشد. نمی گویم این موارد نباید لحاظ شود، اما نباید لحاظ استقلالی شود.
خدایا من این پسر رانمی خواهم!
بسیاری ازبزرگان ما بوده اند که شاهان حاضر بوده اند دخترشان را به او بدهند ولی قبول نکرده اند. چون قضیه، قضیه پایه گذاری یک نسل است.
فتحعلی شاه به مرحوم میرزای قمی (رضوان الله تعالی علیه) گفت: آقا اجازه می دهید من دخترم را به ازدواج پسر شما درآورم؟ میرزا فرمودند: تا فردا به من مهلت بده تا فکر بکنم. فردا از خداوند خواست و گفت: خدایا اگر قرار است پسرم داماد این شاه ظالم شود، من این پسر را نمی خواهم. آقای مرعشی نجفی می فرمودند: صبح فردا پسر آقای میرزای قمی را تشییع جنازه کردند.
آخوند ملا محسن یزدی از مشاهیر علمای دوره قاجار بودند و کتابی به نام "مثیر الأحزان" رابرای زنده نگه داشتن واقعه کربلا نوشته اند، فردی بسیار عابد و زاهد بودند. فتحعلی شاه به ایشان گفت: آقا اجازه بدهید من دخترم را به عقد پسر شما درآورم. آقا قبول نکردند ولی شاه اصرار کردند در نهایت آقا گفتند: صلاح ما نیست که بنات المولک در خانه ما باشد.
بنای ابدی یا لذت مقطعی؟
فتحعلی شاه دختری به نام ضیاءالسلطنه داشت که بعد از مرگ پدر به عتیات رفت و در آنجا پیغامی به آیت الله سید محمدمهدی طباطبایی پسر آقای سید علی طباطبایی صاحب ریاض فرستاد. این دختر به ایشان گفت: من می خواهم با شما ازدواج بکنم. ولی آقا قبول نکردند.
این شاهزاده پیامی هم به شیخ محمدحسین صاحب فصول فرستاد - نظرات صاحب فصول در حال حاضر در درس خارج از نظرات مطرح است و کفایه که قوی ترین کتاب اصول ماست بسیاری از بندهایش در جواب به نظرات صاحب فصول نوشته شده است - و گفت آقا می خواهم با شما ازدواج بکنم امّا صاحب فصول قبول نکردند.
این شاهزاده پیامی به استادالفقهاء، مرحوم آقای سیدابراهیم موسوی قزوینی صاحب ضوابط که شخصیت بسیار بزرگی بودند فرستاد - ضوابط الاصول ازکتب بسیار بزرگ در علم اصول است - و گفت: آقا من آماده ام با شما ازدواج بکنم.
آقا جواب دادند که هزینه شاهزاده ها بسیار زیاد است و من زندگی فقیرانه ای دارم و از شما عذر می خواهم.
شاهزاده دوباره پیام فرستاد که من از شما پول نمی خواهم و به تو و خانواده ات پول خواهم داد. آقا دوباره پیام فرستاد که من همسر و فرزندانی دارم که در سختی ها با من بودند، شرط انصاف نیست که من آنها را رها بکنم و با تو ازدواج کنم، من چنین کاری نمی کنم.
شاهزاده دوباره پیام فرستاد و گفت: آقا شما پیش اهل بیت خود بمانید، من فقط می خواهم اسم شما با من باشد. این عالم دوباره پیام فرستاد که من را از این تمنّا معذور بدار.قضییه، قضییه رنگ و لذت های مقطعی نیست. موضوع، موضوع ازدواج و بنای ابدی زندگی دنیا و آخرت شخصی می باشد و باید دقت بسیاری در این زمینه صورت گیرد.
خانمها ما را عجیب دوست دارند!
اسرای زیادی از ایران اعم از زن و مرد به مدینه آوردند، حضرت علی (علیه السلام) به خلیفه دوم فرمودند: مبادا این خانم ها را ببری و در بازار بفروشی اینها دختران یزدگردند اینها شاهزاده اند، مگر شاهزاده را به حراج می گذارند؟ حضرت فرمود: یا باید اجازه بدهیم تا ببینیم هر کدام از اینها با چه کسی می خواهند زندگی کنند و ازدواج کنند و یا پول اینها را بپردازیم و آزاد کنیم.
در روایت دیگر آمده که حضرت فرمودند: بگذارید ببینیم هر کدام از اینها چه کسی را انتخاب می کنند، او را به همان می دهیم. در تاریخ نوشته اند: جناب شهربانو بلند شدند از جلوی جوانهای مدینه یکی یکی رد شدند تا رسیدند به حضرت اباعبدالله الحسین (سلام الله علیه) دست گذاشتند روی سر حضرت، بعد فرمودند: اگر قرار باشد من با کسی در این شهر زندگی کنم، آن شخص همین آقاست.
حضرت علی ابن ابیطالب (علیه السلام) می فرماید: "خُصِّصنَا بِخَمسَه: «بِفَصاحَه وَ صَبَاحَه وَسَمَاحَه وَ نَجدَهُ»حظوَه عِندَ النِّسَاءِ" (ما اهل بیت به پنج خصلت اختصاص یافته ایم:...،پنجم اینکه خانم ها ما را عجیب دوست دارند؛ بحارانوار ج 41 ص 131). بالعکس بنی امیه را زنان اصلاً دوست ندارند.
نمونه یک همسر وفادار
در کوفه زن و شوهر جوانی بودند از قضای روزگار این مرد ورشکست شد. پس از آن خانواده دختر به مرد گفتند که باید زنت را طلاق بدهی، چون زمانی که دختر ما با تو ازدواج کرد ثروتمند بودی حالا که ورشکست شده ای باید او را طلاق بدهی.
این خانم گفت که من حاضرم بمیرم ولی طلاق نگیرم، من که تا به حال در روزهای خوشی با این مرد بوده ام، در روزهای سخت از او جدا شوم؟ مرد هم گفت: من طلاق نمی دهم. تا اینکه دعوا را پیش والی کوفه عبدالملک بن مروان که از طرف معاویه منصوب شده بود آوردند. وقتی چشم عبدالملک به این زن افتاد، دید زنی بسیار زیباست، رو کرد به مرد و گفت: او را باید طلاق بدهی!
مرد گفت طلاق نمی دهم. به خانمش گفت: باید از این شوهرت طلاق بگیری. زن گفت: یا امیر! من در این روزهای سخت او را رها نمی کنم. عبدالملک گفت: من شما را از هم جدا خواهم کرد. بعد عبدالملک آن مرد را زندانی کرد و زن او را به همسری خود انتخاب کرد.
بعد از اینکه مرد از زندان آزاد شد، پیاده راهی شام شد، در شام پیش معاویه رفت، و ماجرا را تعریف کرد. معاویه به عبدالملک نامه نوشت و گفت: که به همراه آن زن و پدر و مادرش به شام بیاید.
وقتی همه آنها پیش معاویه آمدند، تا معاویه چشمش به آن زن افتاد، دید زن بسیار زیباست. و رو به مرد کرد و گفت: این زن را باید طلاق بدهی. مرد گفت: نه طلاق نمی دهم. به زن گفت: باید از این مرد طلاق بگیری. زن گفت: نه! بعد معاویه به زن گفت: عبدالملک را با قدرتش می پسندی، یا مرا با این قصرم و یا این مرد را با این فلاکتش.
در این حال مرد دستش را بالا برد و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (بقره: 156) خدایا! دعوای عبدالملک را پیش خلیفه آوردم حالا دعوای خلیفه را پیش که ببرم؟ وقتی معاویه به زن آن حرف را زد او یک شعری خواند که معنی آن چنین است: یک موی این مرد فلک زده را نه به قدرت عبدالملک می دهم و نه به قصر تو و نه به پدر و مادرم می دهم. من اگر در لباس های زبر بخوابم خیلی بهتر از قصر توست.
ماجرای ازدواج پیامبر با دختر رئیس قبیله بنی المصطلق
رئیس قبیله بنی المصطلق به اسم حارث به جنگ با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد اما شکست خورد و بعد از جنگ دخترش به نام زویّرِیّه اسیر شد. این دختر سهم دو برادر بود. یکی از این دو برادر به نام ثابت ابن قیس، به دیگری گفت: بیا در قبال سهم تو چند عدد درخت خرما بدهم و تو از سهم خود بگذر.
برادرش قبول کرد، بعد از اینکه دختر سهم ثابت ابن قیس شد، ثابت به زویّرِیّه گفت: من حاضر به عقد مکاتبه با توهستم - عقد مکاتبه عقدی است که به فرد اجازه می داد که با کسی که برده اوست قرارداد ببندد که آن عبد در ازای آزادی اش فلان مقدار پول را باید بپردازد تا آزاد شود - آن دختر عقد مکاتبه را قبول کرد ولی بعداً دید که قادر به تهیه این پول نیست، آمد محضر آقا رسول الله (صلی الله علیه واله و سلم) و گفت: یا رسول الله مرا می شناسی؟ من فلانی هستم. من عقد مکاتبه ای بسته ام، ولی قادر به پرداخت پول آن نیستم.
حضرت فرمودند: من نه تنها پول عقد مکاتبه تو را می پردازم، بلکه کار بزرگتری هم انجام می دهم. گفت: چه کار می کنید؟ پیامبر (صلی الله علیه واله و سلم) فرمودند: تو را به عقد خود درمی آورم. دختر گفت: افتخار بزرگی است.
حضرت، ثابت ابن قیس را خواند و پول عقد مکاتبه ای را پرداخت کرد و او را به عقد خود درآوردند. وقتی پیامبر این کار را کردند این خبر در مدینه پخش شد که دختر رئیس قبیله یمامه به عقد پیامبر درآمده است.
مسلمانان به همدیگر گفتند: این کار بدی است که ما فامیل های پیامبر (صلی الله علیه واله و سلم) را به عنوان برده داشته باشیم. سپس هر کسی را که از قبیله یمامه در اسارت آنها بود آزاد کردند. وقتی این خبر به قبیله یمامه رسید گفتند: ما این همه بزرگواری و آقایی را از کسی ندیده بودیم و به این ترتیب تمام آن قبیله مسلمان شدند.
عایشه گفته: من در تمام عمر خود، زنی به برکت زویّرِیّه به قبیله خودش ندیده بودم. او باعث آن همه برکت نسبت به قبیله خود شده بود.
در امر ازدواج غیراز مسأله کفویت سایر مسائل ملغی است
در مسأله ازدواج دختر خانمی را که رتبه بسیار بالایی دارد و از خانواده بسیار بزرگی است و دارای حسب و نسب است، حضرت نمی فرمایند که " أَکْرِمُوا کَرِیمَ کُلِّ قَوْم" (بحار الأنوار، ج 46 : 15 ) بلکه حضرت چنین دختری را به تزویج پسری درمی آورند که نه رنگ آنها با هم تناسب دارند و نه ثروتشان و نه به هم شباهت دارند. بلکه دختر متمکن است اما پسر از مال دنیا هیچ هم ندارد، دختر دارای حسب و نسب است اما پسر از هیچ موقعیت اجتماعی خاصی برخوردار نیست.
بنابراین " أَکْرِمُوا کَرِیمَ کُلِّ قَوْم" در همه مراتب رعایت می شود مگر در مسأله ازدواج. حضرت در قضیه ازدواج آنچه پایه گذاری کرده اند این است که فرموده اند آنچه در مسأله ازدواج معتبر است کفویت است.
مؤمن کفو مومن است، مسلمان کفو مسلمان است. تمایزات طبقاتی یا اختلافات مالی و موقعیت های اجتماعی همه این مسائل را پستی و بلندی های کاذب در امر ازدواج شمرده و ملغی اعلام کردند.
اما در موضوعات غیر ازدواج به اسیری که دختر امیر قوم خودش بود احترام خاص قائل می شوند و وقتی حضرت می بینند این دختر در اثر اسارت شخصیت اش پایمال و ذلیل شده است او را از جمع اسرا جدا کرده و حتی با او ازدواج می کنند تا جبران مافات باشد.
عدم توجه به رتبه اجتماعی در قضیه ازدواج در سیره معصومین
برده های آزاد شده عجم که عرب نبودند دور حضرت علی (علیه السلام) را گرفتند و عرض کردند: یا علی این چه حکومت است که با دختران ما ازدواج می کنند امّا دختر به ما نمی دهند این از نظر بیت المال و حقوق اجتماعی تبعیض است. حضرت امیر با خلفای آن زمان در این خصوص درگیر شدند و هنگام خروج از مجلس به شدّت عصبانی بودند.
بله این اصل را پیامبر تنها در زمان خودشان مشاهده مشاهده فرمودند. اصل بسیار عمیق و سنگینی بود امّا خانواده ها توان تحمل آن را نیاوردند و حتی در زمان خود پیامبر نیز به ایشان در این مورد اعتراض کردند و این نشانگر آن است که دین و مخصوصاً دین اسلام بلکه منحصراً تنها دین اسلام وامدار شرایط تاریخی نبوده و نیست. تا آنچه تاریخ می گوید دین به آن عمل کند. حداقل معصوم آنچنان نبوده است. معصوم (علیه السلام) می بیند که جامعه زیر بار نمی رود اما حضرت آن را انجام می دهد تا آنکه اصول دین ناب در جامعه عرضه شود.
وقتی حضرت می خواستند این اصل را پایه ریزی کنند یعنی عدم پایبندی به رتبه اجتماعی را در مسأله ازدواج ملغی کنند، اول از خودشان شروع کردند. دختری را که دارای بالاترین رتبه اجتماعی بود به عقد پسری درآوردند که حسب و نسب و مال ثروت نداشت اما دین و اخلاق داشت و این کار را از قبیله خودش شروع کردند.
ضباعه دختر عموی پیامبر و دختر زبیر ابن عبدالمطلب بود ضباعه در جزیرة العرب دارای موقعیت اجتماعی بسیار و خاصی بود اما او را به کسی داد که نه آنچنان قبیله مهمی داشت و نه دارای ثروت بود اما جوان بسیار متدینی بود. این فرد کسی نبود مگر مقداد. بنابراین همچنان که مشاهده می کنید حضرت اول از خانه خودشان شروع می کنند.
خواستگاری علی (علیه السلام) از فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
در موضوع ازدواج دو مسأله حتماً باید رعایت شود اول اینکه: جوانی که به خواستگاری می آید باید توان اداره حداقل زندگی متعارف را داشته باشد دوم اینکه: خانم هم باید راضی به قبول شرایط فوق باشد.
حتی وقتی امیر (علیه السلام) به خواستگاری حضرت فاطمه آمدند، پیامبر به حضرت فاطمه نفرمودند که دیگر کار تمام شد. هر کسی به خواستگاری حضرت فاطمه آمد ایشان رد کردند اصحاب به علی عرض کردند: یا علی اینکه می بینی پیامبر همه خواستگارها را رد می کنند منتظر شما هستند.
اما وقتی که علی به خواستگاری حضرت فاطمه آمد با وجود اینکه جوان مورد علاقه حضرت پیامبر بود اما حضرت به فاطمه (سلام الله علیها) قبول خواستگاری علی(علیه السلام) راتحمیل نکردند. وقتی حضرت وارد خانه شد و حضرت فاطمه را صدا زد و زهرا (سلام الله علیها)عرض کرد: لبیک لبیک یا أبا و عبای حضرت را از دوش برداشته و آب بر دست حضرت ریخت. و صورت پدرش شست، سپس پیامبر در مقابل حضرت فاطمه نشستند و فرمودند دخترم علی به خواستگاری ات آمده چه می گویی؟
قبلاً هر کسی به خواستگاری می آمد و پیامبر آن را اطلاع می دادند، حضرت زهرا(سلام الله علیها) صورتشان را برمی گرداندند نه اینکه به حضرت بگویند نه. اما وقتی موضوع خواستگاری علی مطرح شد حضرت زهرا روی مبارکشان را به آن طرف برنمی گرداندند بلکه سرشان را پایین انداخته و ساکت نشستند. وقتی حضرت پیامبر با این صحنه رو به رو شدند به پا خواستند و فرمودند: "اللَّهُ أَکْبَرُ سُکُوتُهَا إِقْرَارُهَا " (یعنی سکوت زهرا اقرار زهراست؛ بحار الأنوار، ج 43 : 93)
خواستگاری پیامبر از زینب دختر عمه اش برای یک برده!
پیامبر به زینب دختر عمه اش اطلاع دادند و فرمودند که من تو را به زید بن حارثه خواستگاری می کنم. وقتی این را گفتند چون زید برده بود و در آن زمان برده شخصیتی نداشت در حالی که زینب از خانواده متشخصی بود و از قریش و بنی هاشم بود، زینب تعجب کرد و گفت: یا رسول الله! امکان دارد که مهلتی برای فکر کردن به من بدهید؟
حضرت فرمودند: ایرادی ندارد. تا زینب این حرف را زد آیه نازل شد که خداوند متعال می فرمایند: « وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَة» (احزاب : 36) یعنی اگر سخنی را خدا و پیامبر بگویند چگونه است که می گویند مهلتی بدهید.
وقتی خداوند چیزی را پیشنهاد می کند آیا مصلحت تو را نمی خواهد؟ و به خدا بگویی حالا ببینیم چه می شود؟ به پیامبر بگویی دست نگهدار تا فکر بکنم. وقتی آیه نازل شد، زینب گفت: یا رسول الله! "امری بیدک" کار من در دست توست.
آقا رسول الله ایشان را تزویج کرد و تمام جزیره العرب از این کار تعجب کردند. هر چند که این ازدواج بنا به دلایلی به طلاق منجر شد اما آقا رسول الله خودشان با زینب ازدواج کردند و ازدواج با پیامبر از طرف خدا پاداشی برای خضوع این زن بود که در برابر خداوند و پیامبر خاضع بود.
ضباعه هم که با مقداد ازدواج کرد مقداد هیچ خدم و حشم و قبیله ای نداشت و مالی نداشت اما آقا رسول الله این کار را انجام دادند. بحثی که در اینجا وجود دارد این است که آیا می دانید مادر چند امام برده بوده است؟ چرا این ائمه به سراغ برده ها رفتند؟ چرا سراغ اعیان و اشراف نرفتند؟
کدام زن با من ازدواج می کند؟
فردی بود به اسم جویبر که یک سیاه پوست فقیری بود و جمال زیبایی هم نداشت. آقا رسول الله به او گفتند: ای جویبر! چه خوب است که ازدواج کنی. هم عفت تو حفظ می شود و هم یک یاور و دوستی در امر دنیا و آخرت پیدا می کنی.
گفت: یا رسول الله! کدام زن با من ازدواج می کند؟ نه جمالی دارم و نه پولی و نه نسب و قبیله ای؟ حضرت از حرف او بسیار ناراحت شدند و فرمودند: این چه حرفی است که می زنی؟ به برکت اسلام خداوند ارزش همه اینها را شکسته است و هیچ کس بر تو برتری ندارد، مگر اینکه تقوای او از تو بیشتر باشد و این تمایزات طبقاتی در اسلام ملغی است. سپس فرمودند: بلند شو برو پیش زیاد بن زبیر و بگو که به خواستگاری آمده ام.
زیاد بن زبیر از اشراف و اعیان مدینه بود. جویبر وقتی آمد دید که خانه بسیار بزرگی است و اعیان عرب در آنجا نشسته اند، به زیاد گفت: از پیامبر پیامی به تو دارم اینجا بگویم یا در خلوت بگویم؟ گفت: برای من افتخاری است که همین جا بگویی. جویبر گفت: پیامبر مرا برای خواستگاری فرستاده اند. زیاد گفت: تو برو من خودم به محضر پیامبر می روم.
وقتی این موضوع را به دخترش گفت، دختر گفت: پیامبر که دروغ و خلاف نمی گویند. زود برو آن مرد را صدا کن تا در خانه بنشیند و تو خودت به محضر پیامبر برو. وقتی به محضر پیامبر آمد و ماجرا را گفت، آقا رسول الله از ایمان آن مرد تعریف کردند و گفتند: مبادا تو این مرد را به خاطر فقرش برگردانی.
زیاد در مقابل حرف پیامبر خاضع شد و به جویبر گفت: منزل داری؟ گفت: نه! گفت: پول داری؟ گفت: نه! زیاد همه اینها را فراهم کرد و این دختر به خاطر اینکه با هوی و هوس خود مقابله کرد و به حرف پیامبر گوش داد خداوند متعال او را جزو زنان بسیار مجلل مدینه قرار داد و خانواده اش را بسیار پر برکت نمود. این نشان می دهد که باید همیشه اخلاص در کار باشد.
دختر من آماده ازدواج است چه کسی آماده است؟!
مرحوم کاشف الخطاء وقتی در خانه دید که دخترش به آینه نگاه می کند آمد و گفت: دختر من آماده ازدواج است چه کسی آماده است؟ شیخ محمد تقی صاحب حاشیه آمد و با این دختر ازدواج کرد. ببینید این نسل چقدر پر برکت شد به طوری که شاه قاجار به ثروت اینها محتاج بود، در حالی که در زمان ازدواج او فقط یک طلبه بود.
مقصود این است که در امر ازدواج نباید به رتبه اجتماعی طرف نگاه کرد، بلکه به شایستگی فرد نگاه کرد و اینکه آیا می تواند بنیان گذار یک نسل صالح باشد یا نه؟
این حرفها سخن اسلام نیست
امام سجاد (علیه السلام) کنیزی داشتند که حضرت این کنیز را آزاد کردند و بعد از آزادی، با این کنیز ازدواج کردند. بعد از ازدواج جاسوس عبدالملک در مدینه به عبدالملک گفت که علی بن حسین با یک کنیز ازدواج کرده است.
عبدالملک نامه ای به حضرت نوشت و گفت: شنیده ام با کنیزت ازدواج کرده ای. در صورتی که زنان هم تراز تو از خانواده های بزرگ قریش آماده این کار بودند که هم مایه شرف تو بود و هم بچه های تو بچه های اصیلی می شدند. تو نه به خوت رحم کردی و نه به بچه هایت.
حضرت در جواب نامه او نوشتند: نامه تو به من رسید. تو مرا نصیحت کرده ای که چرا با کنیز آزاد شده خودم ازدواج کرده ام. حضرت فرمودند: ما شخصی بالاتر و اشرف تر از پیامبر که نداریم که من در ازدواج به ایشان برسم، پیامبر با کنیز خود به اسم صفیه دختر حی ابن اخطب یهودی ازدواج کردند.
حضرت فرمودند: این کنیز ملک من است خداوند دستور داده است ملکت را آزاد کن، من هم او را به خاطر اجر و ثواب آزاد کردم و سپس بر حسب سنت الهی با او ازدواج کردم. این مواردی که تو شمرده ای به پاکی انسان که خدشه ای وارد نمی کند. خداوند متعال به برکت اسلام تمام آن پستی های دوران جاهلیت را از بین برده است. پیامبر شریف ترین زن قریش را به عقد غلام خود در آورد و این حرفهایی که تو برای من نوشته ای سخن اسلام نیست.
بروید و احکام را از حمیده بیاموزید
امام باقر (علیه السلام) به کارگزار خود گفتند: برو به بازار، تعدادی برده را آورده اند. برو و دختری را با این نشانه ها که در بین آن هاست با این پول بخر و بیاور. کارگزار رفت و بین کنیزان دختری را که امام نشانه هایش را داده بودند خرید و به منزل آورد.
آن دختر به اسم حمیده بود و امام آن را برای همسری فرزندش امام صادق (علیه السلام) می خواستند. وقتی دختر را آوردند امام به فرزندشان فرمودند: این دختر را می بینی این یک طلای ناب است و این لطف خدا به من و به توست که پای این کنیز به خانه من باز شده است. بعد از آن حمیده وارد خانه امام شد و در اثر زندگی مشترک با امام صادق (علیه السلام) این زن به مرتبه ای رسید که امام صادق (علیه السلام) به زنان می فرمودند: بروید و احکام را از حمیده بیاموزید.
پدرم فدای آن مردی که فرزند بهترین کنیز است!!
امام باقر (علیه السلام) به اعوان و انصار خود فرمودند: بروید و برده ها را برای خود همسر انتخاب کنید. چون اینها اکثراً از نژادهایی هستند که هوش سرشار و فوق العاده ای دارند در حالی که در بچه های خانواده های مرفه این مورد وجود ندارد. از اینجا معلوم می شود که امام به استعداد و قابلیت فرد نگاه می کرده اند.
بحثی در اینجا وجود دارد که بسیار بحث حساسی است و آن اینکه پیامبر می فرمودند: "بأبی ابن خیرة الاماء" (مسند الإمام الرضا علیه السلام، ج 1 : 211) حضرت علی (علیه السلام) هم می فرمودند: "بابی ابن خیره الاماء" پدرم فدای آن مردی که فرزند بهترین کنیز است. چه کسی را می گفته اند؟ نرگس خاتون را.
پیامبر می فرمودند: ای فرزندم! ای صاحب الزمان! فرزند بهترین کنیز! پدرم فدای تو.
امیر المؤمنین هم می فرمودند: ای فرزندم ای صاحب الزمان! فرزند بهترین کنیز پدرم فدای تو. این کنیز چه کسی بود؟ این کنیز از احفاد حواریون حضرت عیسی بود. خداوند به وسیله معجزه نسبتی را بین عیسی و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار دادند و با یک معجزه این زن را از روم آوردند.
وقتی قیصر روم حرکت می کرد اجازه نداد یک زن با او بیاید. وقتی قیصر حرکت کرد در عالم رویا به این زن گفتند: بلند شو. و او هم به دنبال قیصر روم حرکت کرد. فقط موردی می گویم و آن اینکه وقتی آقا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به دنیا آمدند به مادرشان نرگس خاتون سلام کردند.
پس معلوم می شود که در ازدواج صحبت ایجاد نسل مطرح است، نسلی که امتداد نسل توست. این خیلی مهم است که پایه گذار چه نسلی باشی تا بعد از تو حسنات برای تو باشد و یا سیئات برای تو.
خدایا مبارک کن این جهیزیه را
این سیره مبارک از جانب رسول خدا شروع شد و ابتدا هم حضرت از خانواده خودشان شروع کردند. اول از همه دخترش فاطمه زهرا (علیها السلام) را به بزرگواری دادند که در هفت آسمان مدینه یک ستاره هم نداشتند، نه زمین داشت، نه خانه داشت و نه ملک و باغ داشت، همین که حضرت دخترشان را به علی (علیه السلام) دادند،
سیل ملامت و زخم زبانهای زنان مدینه بود که به سوی حضرت زهرا (علیها السلام) سرازیر شد که چرا پدرت این همه اعیان و اشراف را رها کرده و تو را به ازدواج کسی در آورده که چیزی ندارد؟ - چون اهالی مدینه همه ثروتمند بودند هم از حیث تجارت و هم از جهت کشاورزی وضعیت خوبی داشتند و لذا همه از اعیان و اشراف بودند- حضرت زهرا (علیها السلام) پیش حضرت پیامبر آمده و عرض کردند: پدرجان زنان مدینه اینگونه می گویند. بعد آقا رسول الله شروع به توضیح مسأله نمودند.
اگر شما هم با دختر خود طوری رفتار کنید که در مدرسه هر حرفی به او زده اند اول از همه با پدر خود در میان بگذارد. اگر این رابطه را توانستی درست کنی برنده ای، والّا اگر دخترت رفت با کسانی مشورت کرد که لیاقت مشورت کردن را ندارند، کار به جاهای دیگر کشیده خواهد شد.
پیامبر در آن شهر، با آن همه ثروت و ثروتمند، جهیزیه ای به دخترشان دادند که وقتی نگاه کردند گریستند و فرمودند: "بَارَکَ اللَّهُ لِأَهْلِ الْبَیْت" (خدایا! مبارک کن این جهیزیه را که اکثر آن خزف (سفال) است؛ بحار الأنوار، ج 43 : 94)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: یک پوستی داشتیم که آن را پشت و رو می کردیم، شب روی یک طرف آن می خوابیدیم و روز در طرف دیگر آن به شتر غذا می دادیم.
در مورد آن نسل تا روز قیامت از تو سؤال خواهند پرسید
حضرات معصومین (علیهم السلام) هم این سیره را ادامه دادند، ایشان تابعین محض حضرت ختمی مرتبت بودند. هم در دختر دادن و هم در دختر آوردن. چطور حضرت در ازدواج دختران مدینه با پسرانی که حضرت در نظر داشتند دنبال شایستگی پسر بودند و لو در برده. و لذا بحث کردیم که مادر چندین امام برده بودند.
امام سجاد (علیه السلام) با امّ ولدِ امام حسن مجتبی (علیه السلام) ازدواج کردند. امام حسن مجتبی (علیه السلام) یک امّ ولد داشتند. یعنی کنیزی داشتند که صاحب فرزند بود. آن کودک بعد از پدرش از سهم الارث خودش مادرش را آزاد می کند، امّ ولد طبقه پایین جامعه محسوب می شد اما حضرت با امّ ولد ازدواج کرد. کاری که با آن مدینه تکان خورد، چرا حضرت این کار را کرد؟ حضرت عمداً این کارها را می کردند تا بدانی که اسلام با خصلت جاهلی، تمایزات طبقاتی و پستی و بلندی های کاذب اجتماعی مخالف است.
شوخی نیست، با ازدواج قرار است نسلی پرورش یابد. می خواهی نسلی را پایه گذاری کنی نسلی که در مورد آن نسل تا روز قیامت از تو سؤال خواهند پرسید.
نحوه انتخاب همسر امام حسن العسکری (علیه السلام)
قیصر روم تصمیم حمله به دولت اسلامی را گرفته بود. اواخر دوران امام علی النقی (علیه السلام) بود. لشکر قیصر روم به طرف مرز دولت اسلامی حرکت کرد. قیصر دختری داشت به نام ملیکا که ملیکه هم گفته می شد. این دختر قبل از لشکرکشی، دو مرد را در خواب دید که یکی از آنها به نام عیسی و دیگری به نام محمّد بود. در خواب دید که این دو بزرگوار به مجلس عقد آمده اند و این دختر خانم را به عقد جوانی به نام حسن العسکری در آوردند.
بعد از مدتی این دختر، در خواب خانم مجلله ای را می بیند. وقتی سؤال می کند که اسم این خانم چیست؟ می گویند: فاطمة الزهرا (سلام الله علیها) است. جمال و هیبت و نورانیت زهرا در او تأثیر می کند. حضرت زهرا به این دختر فرمود: که اسلام بیاور. این دختر مخفیانه مسلمان شد آنهم در مرکز مسیحیت جهان.
پدر دختر، "یوشعا" قیصر روم بود و مادر این دختر از نوادگان "شمعون" وصی حضرت عیسی و از حواریون بود، پس امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با حضرت عیسی نسبت فامیلی دارند. وقتی قیصر قصد لشکرکشی داشت به این دختر در خواب دستور دادند که به صورت گمنام پشت سر قیصر حرکت کن.
این دختر با چند خانم به صورت گمنام حرکت کردند. و به مرز دولت اسلامی رسیدند، طلیعه لشکر اسلام که جلوتر آمده بود این زنان را دیدند و آنها را به اسارت گرفتند، بدون اینکه بدانند این دختر، دختر قیصر می باشد. این زنان را به بازار بغداد آوردند و آنها را به فروش گذاشتند. حضرت امام هادی (علیه السلام) نامه ای به زبان رومی نوشتند.
و آن را به خادم داده و فرمودند: این نامه را ببر و به خانمی که جهت فروش به بازار بغداد آورده اند بده. نامه را به این خانم داد و خواند. این خانم برای اینکه شناخته نشود نام خود را عوض کرده و "نرجس" گذاشته بود. بعدها که خانم منوّر به نور حمل آقا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شد اسمشان را "صقیلا" گذاشتند.
آن مرد این خانم را خرید و او را به منزل حضرت امام هادی (علیه السلام) آورد. وقتی به منزل رسیدند حضرت تمام خواب هایی را که دختر قبلاً دیده بود به او تعریف کرد. سپس حضرت این دختر را به عمه شان حکیمه سپردند و سفارش کردند که احکام و آداب اسلامی را به نرجس یاد دهد. وقتی احکام را یاد گرفتند، هنگامی که فرصت مناسبی فرا رسید به عقد حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) درآوردند.
امام هادی (علیه السلام) به نرجس خاتون فرمودند: خداوند کودکی به تو عطا خواهد نمود که بر تمام زمین حکومت خواهد کرد « وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها » (زمر: 69) خداوند می فرمایند: زمین با نور اسم من روشن خواهد شد.
وقتی تفسیر این آیه را از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند، حضرت فرمودند: آن نور، نور فرزند من صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
خواستگاری در موسم حج
نکته عجیب اینکه حضرات معصومین (علیهم السلام) به غیر از اخلاق و شایستگی به چیز دیگری توجه نکرده اند و نگفته اند که بروید و ببینید که این دختر چه کسی است و از چه خانواده ای است.
امام باقر (علیه السلام) می فرمایند: به همراه پدرم در موسم حج مشغول اعمال بودیم. پدرم یک خانمی را دیدند که از جهت اخلاق و مکارم و فضیلت بسیار عالی بود. پدرم فوراً فرمودند: این خانم شوهر دارد؟ گفتند: نه! حضرت فوراً از این خانم خواستگاری کردند. حضرت فقط به اخلاق و رفتار و معرفت این زن نگاه کردند بدون اینکه بپرسند که از کدام خانواده و از کدام کوچه است. وقتی حضرت از این زن خواستگاری کردند این خانم هم با افتخار قبول کرد.
یکی از یاران حضرت که ماجرا را دید ناراحت شد که این چگونه ازدواج کردنی است. در حالی که غافل از این بود که حضرت با علم امامت این کار را کردند. این شخص وقتی این ماجرا را دید، رفت و از خانواده آن زن پرس و جو کرد و دید که از قبیله بنی شیبان است. با خوشحالی آمد خدمت حضرت و گفت: یابن رسول الله! مژده بدهید.
حضرت پرسیدند: چه شده است؟ آن مرد گفت: مژده که خانواده زنی که انتخاب کرده اید از بنی شیبان است. حضرت فرمودند: من تو را مرد عاقلی می دانستم، مگر نمی دانی که خداوند متعال به برکت اسلام این مسائل را منتفی کرده است، تمامی این کاستی ها را برداشته است و فرد مسلمان کاستی و نقصی ندارد و اسلام بزرگواری و کرامت را جایگزین پستی کرده است، الآن یک مسلمان، عِدلِ (کفو) برادر مسلمان است. و همه این نقص ها مربوط به دوران جاهلیت بوده است.
اما متأسفانه فعلاً در جامعه ما شرایط طوری شده است که نطفه حساس ترین انتخاب یک جوان در خیابان و با دیدن رنگ لباس و یا مد شلوار صورت می گیرد.
تو همردیف ما نیستی!
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: مصیبتی از این سخت تر نیست که جوان مسلمانی به خواستگاری یک دختر مسلمان دیگر برود و در جواب به او بگویند که تو از نظر مالی هم ردیف ما نیستی. یک زمانی هست که خود دختر راضی نیست و اگر دختر راضی نباشد نمی شود تو را برای پسری عقد کرد ولی زمانی است که می گویند: تو هم ردیف ما نیستی. این سیره پیامبر یک قضیه سنگینی بود که مسلمانان بعد از ایشان نتوانستند آن را ادامه دهند و بعد از پیامبر این سیره حذف شد.
نظر حضرت علی (علیه السلام) در خصوص معیارهای برتری
روزی حضرت علی (علیه السلام) نشسته بودند. موالی (کسانی که با اسارت به شهر آمده بودند و عرب نبودند) خدمت حضرت رسیدند و عرض کردند: یا امیر المؤمنین! وقتی پیامبر در قید حیات بودند وضع ما چنین نبود و پیامبر برای سلمان و بلال و سهیب از میان اعراب همسر انتخاب کردند، اما بعد از پیامبر مردم ما را در ردیف اعراب و مسلمانان قرار نمی دهند و حق ما را نمی دهند.
امیر المؤمنین (علیه السلام)بلند شدند و آمدند. وقتی وارد مجلس شدند این افراد پشت حضرت مخفی شده بودند، چون می دانستند که حضرت عرب و عجم نمی شناسد. حضرت آمدند و فرمودند: این چه کاری است که می کنید؟ این بی عدالتی است و شکایت این افراد را به مردم رساندند. اما مردم همگی گفتند: که ما زیر بار این کار نمی رویم. عرب را به عقد عجم در آوریم؟ عجمی که از جای دیگر به اینجا آمده است.
در این لحظه حضرت از مجلس خارج شدند اما راوی می گوید: حضرت با عصبانیت خارج شدند و به موالی فرمودند: این قوم شما را در ردیف یهود و نصاری قرار داده است، از شما همسر انتخاب می کنند ولی به شما دختر نمی دهند، حقشان را از شما می گیرند ولی حق شما را عادلانه نمی دهند. گفتند: یا علی! پس چه کنیم؟ حضرت فرمودند: از پیامبر شنیده ام که برکت ده جزء دارد که نه جزء آن در تجارت کردن است. بروید و تجارت بکنید.
وقتی امیر المؤمنین علی (علیه السلام) به خلافت رسیدند، از حضرت سؤال کردند: یا علی! طبقه و ردیف ما با عجم فرق دارد به ایشان دختر بدهیم یا نه؟ حضرت فرمودند: خونتان باهم یکی است ولی شرایط بدنی شما با هم برابر نیست؟
شعار علی (علیه السلام) این بود که مسلمان کفو مسلمان است. در نتیجه حضرت در زمان خودشان می فرمودند: من هیچ برتری بین وُلد اسماعیل و وُلد اسحاق نمی بینم.
اگر به ترکیب زن دست بزنید خواهد شکست
از آن جمله حجاب است. آیا می دانید حجاب برای چیست؟ برای این است که جاذبه حفظ شود. چرا می فرمایند: زن نباید شباهت به مرد پیدا کند؟ در شرع هم تشبّه زن به مرد حرام است. پیامبر لعنت فرستاده است برای زنی که شبیه مرد شود، چنین خانمی چون نقش اجتماعی خود را از دست داده، آن جاذبه اش را نیز از دست می دهد.
"زن، شاخه کج و شکننده درخت سرو است" یعنی چه؟ این که در روایات می فرماید: زن "کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیم" است، شاخه کج درخت سرو است نمی خواهد بگوید زن ذاتاً کج است، خداوند مخلوق کج نمی آفریند، صراحتاً در قرآن می فرماید: « الَّذِى أَحْسَنَ کلَُّ شىَْءٍ خَلَقَهُ» (سجده: 7) « رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى کلَُّ شىَْءٍ خَلْقَهُ ثمَُّ هَدَى» ( طه: 50) می فرماید: همه چیزهایی که من خلق کرده ام زیبا هستند، در خلقت من کجی وجود ندارد.
اما اینکه در روایت می فرماید: زن عرجون قدیم است یعنی اینکه ترکیب خانم را تغییر ندهید، اگر به ترکیب زن دست بزنید خواهد شکست، فقط خدا است که می داند ترکیب زن چگونه است، این روایت می خواهد بگوید: فوراً رنجیده می شود، نگذارید پژمرده شود. به خاطر همین زن را تشبیه به عرجون قدیم می کند.
آیا مهریه قیمت است؟
این جاذبه بایستی حفظ شود، بشر با این جاذبه است که نهاد خانواده را سر پا نگه داشته است.
اول چیزی که بشر بعد از خلق شدن، جذب آن شده است، همین جاذبه است، وقتی خداوند متعال، حضرت آدم را خلق کرد، حضرت آدم به اطراف خود نگاه کرده و دیدند عجب موجود زیبایی کنار اوست، موجودی پر جاذبه که حضرت حوا بودند. تا این جاذبه را احساس کردند، به حسب فطرت دست دراز کردند، که در این حین حضرت جبرائیل دست او را گرفته و فرمودند: خداوند فرمودند: "اینگونه نمی شود، شما اول باید به ایشان هدیه بدهید" و به تعبیر روایات باید نِحلَة بدهید
مهریه قیمت نیست، مهریه در مقابل معامله نیست، بلکه هبه ای است از طرف خداوند متعال و لذا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وقتی می خواهند نسخه ای برای مریض بنویسند، می فرمایند: فلان چیز را از مهریه خانم تهیه کن.
حضرت آدم عرض کرد: مهریه این خانم چیست؟ حضرت حوا که به پول احتیاج نداشت – ندا آمد که مهریه ایشان سه بار صلوات بر محمد و آل محمد است.
آسان نمودن مسأله ازدواج
این جاذبه نباید با آداب و رسوم غلط، از سهل الوصول بودن خارج شود، نباید معیار از بساطت خارج شود، نباید معیارها پیچیده شود، رقابت عفن مادی نباید به این عرصه وارد شود، تفاخر اجتماعی در این مسأله پیدا نشود، تفاخر که آمد، این مسأله را نهی می کند. تمایز طبقاتی نباید خودش را نشان بدهد.
آقا رسول الله این قضیه را شروع کردند. چرا؟ در روایات است که حضرت صادق (علیه السلام) می فرمایند: "إن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) زوج ضباعة بنت الزبیر بن عبدالمطلب من مقداد بن الأسود فتکلمت فی ذلک بنو هاشم فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) إنی إنما أردت أن تتضع المناکح"
رسول خدا ضباعه را به عقد مقداد در آوردند، به حضرت اعتراض نمودند، حضرت فرمودند: "إنی إنما أردت أن تتضع المناکح" خواستم سطح ازدواج پایین بیاید، معیارها و مرزبندی های مادی وارد این عرصه نشود. این کار را کردم تا امت من، بعد ازمن مسأله ازدواج را مشکل نکنند.
نمونه هایی از تأثیر همسر از زبان علماء
شهید مطهری دیر ازدواج کرده بودند، می فرمودند: اگر می دانستم ازدواج در موفقیت این همه مؤثر است زودتر ازدواج می کردم.
مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی در شبستان زندگی کرده و به مرجعیت رسیده اند، وقتی می خواست به اصفهان برگردد خانمش دستش را گرفت که کجا؟ فرمودند: برای اجاره منزل در نجف پول کافی ندارم. خانمش گفت: بیا من برایت جا پیدا کنم و ایشان را به شبستان بردند.
مرحوم علامه طباطبایی در خانه واقعاً کوچکی زندگی کردند، خانم ایشان چه خانمی بودند، حافظ غزل های حافظ، آقای پهلوانی می فرمودند: از آقازاده ایشان پرسیدیم که رابطه حضرت علامه با مادرتان چطور بود؟ گفت: پدرم یک غزل از حافظ را می خواند و مادرم نیز در جواب ایشان غزلی دیگر از حافظ می خواند. حضرت علامه می فرمودند: ما در نجف با برادرمان بحث می کردیم و دیر می خوابیدیم، ایشان بیدار می ماندند و ما را برای نماز شب بیدار می نمودند.
شوهرداری خوب یعنی چه؟
گاهی شرایط ناخواسته ای به مرد تحمیل می شود که اگر زن نیز این شرایط سخت مرد را تحمل کند و در کنار او باشد می گویند "حُسْنُ التَّبَعُّلِ" (بحار الأنوار ج 74 : 166) حضرت پیامبر فرمودند: جهاد خانم ها حسن تبعّل است. حسن تبعل، نوعاً از شرایط خارج از خانه تحمیل می شود، نه از داخل خانه.
گاهی مرد ورشکست می شود، 40 سال غربت می کشد، 20سال باید سختی بکشد، این شرایط سخت و ناخواسته ای که به مرد تحمیل شود و زن آن را تحمل می کند، گاهی زن را ویران می کند، چون این شرایط استهزاء دارد، تمسخر دارد، محرومیت دارد، اما برای این که همه این تحمل ها آسان شود، حضرت فرمودند: حسن تبعّل در خانم ها ثواب جهاد دارد، نفرمودند: حسن تزوّج، چون حسن تزوّج متوجه مرد است نه زن.
اینجاست که اگر تاریخ را مطالعه کنید می بینید که یک مرد با یک ازدواج موفق با خانمی عالی و موفق چه کارهای بزرگی در شرایط سخت نموده است. در 8 سال دفاع مقدس دیدید که فرماندهان، چطور حماسه ها آفریدند. اگر قرار بود خانم بگوید: نرو، این همه حماسه ها خلق نمی شدند. البته بودند بعضی ها که با فشار خانم از میدان کنار کشیدند اما نقش مؤثری که زنان در دفاع مقدس داشتند هنوز هم ناشناخته مانده است.
درس زندگی را از حضرت زهرا (سلام الله علیها) بیاموزیم
1. امیرالمؤمنین در 74 جنگ در مدینه شرکت داشتند. در زمانی که حضرت حضور نداشتند همه کارها به عهده حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. حضرت آن قدر کار می کردند که روزی حضرت پیامبر آمدند، دیدند که حضرت زهرا در حالی که یک دستش به سنگ آسیاب است و در یک دست ایشان امام حسن قرار دارد و صورتش نیز از آتش تنور سیاه شده است خوابشان برده است. حضرت شروع کردند به گریه کردن. حضرت زهرا چشمانشان را باز کردند حضرت پیامبر فرمودند: "یَا فَاطِمَةُ تَعَجَّلِی مَرَارَةَ الدُّنْیَا لِحَلَاوَةِ الْآخِرَةِ" (بحار الانوار، ج 16 : 143)
2. سلمان می گوید: به خانه علی رفتم دیدم که زهرا مشغول کار کردن است و بچه گریه می کند و فضه هم راحت نشسته استراحت می کند. به فضه گفتم: چرا نشسته ای؟ بلند شو و کاری انجام بده. فضه گفت: که حضرت زهرا اجازه نمی دهد من کاری کنم و کارها را تقسیم کرده است، یک روز من کار می کنم و یک روز زهرا.
روزی که پیامبر، فضه را نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) آوردند، آقا رسول الله فرمودند: دخترم تو هم احساس داری فضه هم احساس دارد، یک روز تو کار می کنی و او استراحت می کند و یک روز او کار می کند و تو استراحت می کنی. آن روزی که زهرا (سلام الله علیها) کار می کردند، فضه کاملاً استراحت می کرد ولی آن روزی که نوبت کار کردن فضه بود حضرت به او کمک می کردند و با او مشغول کار کردن می شدند.
3. با این همه سختی باز هم مولا علی (علیه السلام) می فرمایند: وقتی وارد خانه می شدم و زهرا را می دیدم تمام خستگی از تنم بیرون می رفت گاهی به حضرت زهرا (سلام الله علیها) می فرمودند: چرا چیزی از من نمی خواهی در حالی که بچه ها در خانه گرسنه مانده اند.
حضرت زهرا می فرمایند: "أَبَا الْحَسَنِ إِنِّی لَأَسْتَحْیِی مِنْ إِلَهِی أَنْ أُکَلِّفَ نَفْسَکَ مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیْه (یعنی از خداوند حیا می کنم که تو را مکلف به کاری بکنم که قادر به انجام آن نیستی؛ (بحار الانوار، ج 41 : 30 ) آیا این درد جامعه امروز نیست؟ گاهی حضرت زهرا می فرمودند: پدرم در شب زفاف به من فرمودند که از علی چیزی نخواه مگر اینکه خودش آن را تهیه کند. در تاریخ از این موارد بسیار وجود دارد.
نمونه ای از زنان نمونه تاریخ اسلام
عمروبن حمق خزاعی مرد بزرگواری بود و از یاران بسیار نزدیک امام علی (علیه السلام) محسوب می شد. حضرت هم ایشان را بسیار دوست می داشتند. این مرد محضر پیامبر را نیز درک کرده است و روایت بسیاری از پیامبر نقل کرده است، چنان شجاع و وفادار بود که حضرت به ایشان فرمودند: ای کاش من فقط صد نفر صحابه مثل تو داشتم. از جمله کسانی که حضرت علم منایا (منیه یعنی مرگ) را به او یاد داده بود همین عمرو بن حمق خزاعی بود. حضرت به عمرو فرمودند: در تاریخ اسلام تو اولین کسی خواهی بود که سرت را بریده و به نیزه می زنند و در شهرها می گردانند.
بعد از شهادت حضرت علی (علیه السلام) و صلح امام حسن (علیه السلام) و در زمان صلح، عمرو بن حمق خزاعی در شهرها شروع به سخنرانی و نشر فرهنگ و اندیشه امیر المؤمنین علی (علیه السلام) می کرد. طوری که دیگر معاویه نمی دانست با او چکار بکند، به خاطر همین نامه ای به زیاد بن ابیه نوشت - زیاد بن ابیه که پدر ابن زیاد بود، چون معلوم نبود که پدرش کیست به خاطر همین به او زیاد ابن ابیه یعنی پسر پدرش می گفتند - معاویه به زیاد نامه نوشت و گفت که شر این عمرو را کم کن. زیاد عده ای را جهت مشورت جمع کرد و گفت: با این مرد چه بکنیم؟
یک نفر گفت: من می دانم، تو باید همسر او را دستگیر کنی و به زندان بیاندازی. اگر این کار را بکنی او خودش را تسلیم خواهد کرد. همسر عمرو را که زنی بسیار فصیح بود زندانی کردند، ولی هرچه او را شکنجه کردند که محل عمرو را نشان دهد چیزی نگفت، هرچه او را شکنجه کردند حرفی نزد. به خاطر همین نامه ای به معاویه نوشتند و ماجرا را به اطلاع معاویه رساندند. او نیز پیام داد که آن زن را به شام نزد معاویه بفرستند.
این زن در شام مدت دو سال زیر شکنجه قرار داشت. خبر این ماجرا که به عمرو رسید، عمرو گفت: آن زنی که من می شناسم، اینها نمی توانند حرفی از او بیرون بکشند، عمرو تسلیم نشد و شهر به شهر مشغول نشر اندیشه حضرت علی (علیه السلام) بود و آن زن هم در زندان زیر شکنجه مانده بود. در نهایت عمرو را در شهر موصل دستگیر کردند و سر او را بریده و بر نیزه زدند همان طوری که حضرت فرموده بودند.
سپس سر او را به شام نزد معاویه آوردند. معاویه گفت: سر او را برای همسرش ببرید و ببینید که چه می گوید و سخن او را به من بگویید. آن زن سر عمرو را در دست گرفت و گفت: "اهلاً و سهلاً " یعنی خوش آمدی. شهادت گوارای تو باد، ای عمرو من تو را هرگز فراموش نمی کنم، بعد گفت: بروید و به معاویه بگوئید: به خاطر این کار روزهای سختی را خواهی دید.
وقتی این پیام را به معاویه رساندند، معاویه آشفته شد و دستور داد که آن زن را نزد او بیاورند. وقتی معاویه گفت: این چه حرفی است که زدی؟ آن زن با فصاحت تمام شروع به صحبت کرد، به طوری که اطرافیان معاویه گفتند: تو اشتباه کرده ای که عمرو را کشته ای! تو باید این زن را می کشتی. معاویه با اشاره انگشت دستور داد که او را از شهر شام بیرون کنند. وقتی که می خواستند او را از شام بیرون ببرند یک جمله گفت: ببینید معاویه به چه روزی افتاده است که با زبانش توان مقابله با من را ندارد و با انگشتش اشاره می کند که مرا از شام بیرون کنند.
این چنین فرصتهایی از کجا فراهم شده بود که چنین شخصیت هایی پرورش یافته بودند. اینها همه به برکت فرهنگ اسلامی است. همه اینها "حُسن تبعّل" است که حضرت امیر می فرمایند: من زهرا را در ازدواج بهترین پشتیبان برای خودم یافتم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته