اگر یک بار دیگر احتیاط ها را به من حواله بدهید....

مرحوم سید احمد آقای کربلائی به منشی خود می گویند: به میرزا محمد تقی شیرازی بنویس، وقتی منشی آماده نوشتن می شود، آقا می گویند: آه آه مسلّم است، مسلّم است، این جملات را می گویند و از حال می روند. وقتی حالشان خوب می شود دوباره می گویند: برای میرزای شیرازی بنویس، در این دنیا شما رئیس هستید، شنیده ام که در احتیاط ها مردم را به من حواله داده اید، اگر یک بار دیگر احتیاطها را به من حواله بدهید، در قیامت که ریاست با جد من است، پیش جدم ازشما شکایت خواهم کرد.
دلیل این سخنان آن بود که وقتی از آقا میرزا محمد تقی پرسیده بودند: در احتیاطها به چه کسی رجوع بکنیم. ایشان گفته بودند: به آقا سید احمد. معنی رجوع در احتیاط این است که بعد از من مرجع و مجتهد ایشان هستند.
 
پیامبر خود را آراسته می کردند....
در روایتی است که پیامبر هنگامی که می خواستند از منزل خارج شوند چنان خود را آراسته می کردند که عایشه اعتراض می کرد و می گفت: یا رسول الله، مگر مرد هم اینقدر به خودش می رسد؟ چرا اینکار را می کنید؟ حضرت می فرمودند: "خداوند از من خواسته که وقتی نزد اصحابم می روم، آراسته و زیبا باشم" چقدر مظاهر جمال در دین ما موج می زند.
 
این کباب را به او بده....
یکی از بازاریان قمی نقل می کرد: طلبه ای را می شناختم که همیشه ناهار و شامش، نان و سبزی بود. دلم به حالش سوخت، روزی به کباب فروشی رفتم و مقدار زیادی کباب خریده و پیش آن طلبه رفتم. گفتم: این کبابها را برای تو آورده ام. طلبه پاسخ داد: دیر آمده ای، من ناهار خورده ام، ولی این طلبه ای که در حجره بغلی است، ناهار نخورده است، این کباب را به او بده.
 
مردی که پایش را دراز می کند، دستش را دراز نمی کند
یکی از اساتید الازهرا مصر پایش معیوب بود و وقتی درسی می داد، مجبوراً پایش را دراز می کرد. یک روز که مشغول تدریس بود، شاه به همراه اعوان و انصار خود به صورت سر زده وارد مجلس درس وی می شود، اما استاد پایش را جمع نمی کند. شاه وقتی عظمت روحی او را می بیند، بسیار خوشش می آید، وموقع رفتن دستور می دهد، مبلغ زیادی پول به وی دهند.
تربیت دینی را ببینید. انسان ناراحت می شود که چرا جوانان امروز ما از این ذخیره با عظمت دینی و میراث تربیتی محروم هستند؟ الان جوانان کارشان این شده است که ساعتها در اینترنت پرسه می زنند آخرش هم به چیزی دست پیدا نمی کنند.
وقتی آن استاد پول شاه را دید، آن را پس داد و گفت: برو به شاه بگو«رَجُلٌ یَمُدُّ رِجلَهُ لایَمُدُّ یَدَهُ» "مردی که پایش را دراز می کند دستش را دراز نمی کند". یعنی من اگر تحت تاثیر هیبت تو قرار می گرفتم ومشتاق پول تو بودم، پایم را جمع می کردم، تا تو خوشتت بیاید و چیزی به من بدهی، اما اینگونه نیست.
 
تسلط نفس یعنی.....
مرحوم میرزای شیرازی در سال 1287 قمری به مکه رفت. وقتی شاه مکه فهمید ،که رئیس کل شیعه به مکه آمده است، فورا پیغامی فرستاد، که من در فلان ساعت آماده ام، تا میزبان شما بوده و در خدمت شما باشم. میرزا روی کاغذ نوشتند «اذا رایتم العلماء على ابواب الملوک فقولوا بئس العلماء و بئس الملوک و اذا رأیتم الملوک على ابواب العلماء فقولوا نعمالعلماء و نعم الملوک». "وقتی دیدید که عالمی به در پادشاه ایستاده است، بگوئید: این روزگار عجب بد عالمی و عجب بد پادشاهی دارد. و وقتی دیدید پادشاهی بر در عالمی ایستاده است، بگوئید: روزگار، عجب عالم خوبی و عجب پادشاه خوبی دارد. وقتی پادشاه عربستان نامه را دید، فورا از جای بلند شده و نزد میرزا آمد. این همان تسلط نفس است.
 
به این می گویند: تقوا...
هیچ مجتهدی، هیچگاه فتوای مجتهد دیگر را نمی گوید، زیرا خودش صاحب فتوا است و باید در جوابش بگوید، نظر من این است. به عنوان مثال اگر از آقای مرعشی بپرسید: آقا حکم الکل صنعتی چیست؟ آقا می فرمایند: نجس است زیرا من الکل را به آزمایشگاه برده ام و مشاهده شده است که اجزای آن مست کننده است. اگر شما برگردید و به ایشان بگوئید: نظر امام خمینی این است که" پاک است، مگر اینکه بدانید نجس است". در اینصورت به شما خواهند گفت: من هم یک مجتهد هستم، ایشان هم یک مجتهد هستند.
اما بنده گاهی آقا محمد تقی خوانساری که- مجتهد صاحب رساله بودند- در حرم می دیدم، که اگرکسی
از ایشان مسأله شرعی می پرسیدند، آقا ابتدا می فرمودند: شما از چه کسی تقلید می کنید؟
نمی گفتند: نظر من این است. با اینکه خودشان هم درآن مورد به قطعیت رسیده و فتوا داده اند. به این می گویند: تقوا. به این می گویند: تسلط بر نفس.
 
این محبسهایی که ما را می برند، زیباتر از خانه های ماست...
یکی ازمامورین عراقی که اهل سنت هم بوده، برای بازرسی به خانه آقا محمد تقی خوانساری می رود، وقتی مأمور وارد خانه ایشان می شود، با تعجب می گوید:«لا اله الا الله، زهده کزهد سیدنا عمر!!!» "خدایا زهد این مرد مانند زهد آقای ما عمر است" این سخنی است که از زبان غیر شیعه نقل شده است.
حضرت امام (قدس سره الشریف) در سخنرانی سال 42 فرمودند: این محبسهائی که ما را می برند، خیلی زیباتر از خانه های ماست..
هیچکس خبر نداشت که آقای بروجردی تا آخر عمرشان اجاره نشین بوده اند. هر چه در بروجرد داشته اند، در زمان قحطی و خشکسالی فروخته و بین فقرا و مساکین تقسیم کرده بودند.
 
عالم پر از کرامت است....
مرحوم آقای پهلوانی (رضوان الله علیه) می فرمودند: آقای قاضی از هیچ کرامتی خوششان نمی آمد، همان آقای قاضی که عرفای معاصر همه جیره خوار سفره او هستند، جمله ای داشتند که خیلی عجیب است، می فرمودند: "عالم پر از کرامت است و کرامت ما به هیچ وجه نمی تواند به کرامت عالم برسد، اگر دنبال کرامت هستی همه ذرات، مملو از کرامت هستند"
آقای بهجت می فرمودند: آقای قاضی علیرغم اینکه علم کیمیا را می دانستند، اما از ما پول قرض می گرفتند. چرا اینچنین بوده اند؟ به این می گویند تسلط .
شخصی که چنین تسلطی داشته باشد، در روابط اجتماعی اش بسیاری از مسائل را رعایت می کند، حرام نمی خورد، کسی را اذیت نمی کند، انتقام نمی گیرد.
 
عبودیت، موهبتی برتر از طلا...
مرحوم بحر العلوم برای بهره مند شدن از محضر مرحوم بید آبادی -که از عرفای فوق العاده بودند- به اصفهان تشریف می برند. مرحوم بید آبادی ایشان را به کناری رودخانه ای که از وسط اصفهان می گذرد می برند و به ایشان می فرمایند: رودخانه را نگاه کن. مرحوم بحر العلوم متوجه می شوند که ایشان زاینده رود را کاملا تبدیل به طلای مذاب کرده اند. مرحوم بید آبادی به ایشان می فرمایند: دیدی؟ اما خداوند موهبت بزرگتر از این به من عطا کرده است. من از استادم سوال کردم : آن موهبتی که مرحوم بید آبادی به آن اشاره کرده اند، چیست ؟ ایشان فرمودند: عبودیت، یعنی ژست عبودیت گرفتن، نه ژست ربوبیت گرفتن.
 
آخرین راه درمان، داغ گذاشتن روی زخم است...
دریکی از جنگها که لشکر در منطقه ای اتراق کرده بود، شتر حضرت رسول اکرم گم می شود، پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) می فرمایند: شتر را بیابید، و نزد من بیاورید؟ هر کس به سمتی می رود اما خبری از شتر نمی شود. چطورممکن است پیامبری که از غیب خبر می دهد، جای شتر خودش را نداند؟
از قدیم گفته اند: آخرین راه درمان، داغ گذاشتن روی زخم است. بنابراین وقتی هیچ کس شتر را پیدا نمی کند، پیامبر می فرمایند: از فلان مسیر بروید به فلان دره می رسید، شتر من در آن دره است، افسارش هم به گردنش است، بردارید و بیاورید.
 
سر آن مرد تبدیل به سگ شد...
جناب مجدالدین محمد حسینی در کتاب "زینة المجالس" که آن را در کتابخانه سنائی دیدم آورده است:
فردی از خوارج به اتفاق همسرش خدمت آقا امیر المونین می رسند طرح دعوی می کنند و از علی (علیه السلام) می خواهند تا اختلاف ایشان را حل کنند. مرد خوارجی، ادب را در محضر حضرت رعایت نمی کند و به ایشان جسارت می کند. حضرت علی (علیه السلام) که موقعیت را مناسب می بینند خطاب به آن مرد می گویند: "اِخسأ" - در بین اعراب متداول است که این لفظ برای سگ استفاده میشود - همینکه حضرت این کلمه را میفرمایند، سر آن مرد تبدیل به سگ می شود.
 
ما خازن خداوندیم، نه به زر و سیم ...
حضرت رسول اکرم(صل الله علیه وآله وسلم) می فرمایند: آنکه در بین نماز صورتش را به این سمت و آن سمت می چرخاند، باید از این بترسد که خداوند صورت او را تبدیل به صورت الاغ نماید. به فرمان حضرت علی (علیه السلام) سرمردی از خوارج تبدیل به سگ شد. فردی از میان مجلس بلند شد و گفت: یا امیر المومنین یک بار به این مرد فرمودی:"اخسا" تبدیل به سگ شد. چرا با معاویه چنین نمی کنید، تا هم ما راحت شویم وهم شما؟ حضرت در پاسخ فرمودند:" اگر می خواستم معاویه را با تختش یا جنازه اش پیش من می آوردند ولیکن ما خازن خداوندیم نه به زر و سیم، بلکه به اسرار مکتوم و اغراض مخزون".
 
که را گویم که او، مرد تمام است؟
رجل خراسانی از جناب شیخ محمود شبستری سؤال می پرسند:
که باشم من،مرا از خود خبر کن؟                   چه معنی دارد این در خود سفر کن؟
مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟                 که را گویم، که او مرد تمام است؟
ایشان در جواب سؤالها، ابیات متعددی می فرمایند که بایستی به کتاب شریف "گلشن راز" مراجعه کنید، اما در یکی از آن ابیات می فرمایند:
کسی مرد تمام است کز تمامی                     کند در خواجه گی کار غلامی
 
اگر در میان اصحاب متمایز باشم، خداوندنسبت به من غضب می کند...
در یکی از سفرها، آقا رسول الله پا یه پای اصحاب، شروع به جمع آوری هیزم نمودند. عرض کردند: آقا، ما که هستیم، شما بفرمائید استراحت کنید. حضرت فرمودند: اگر خداوند ببیند که در میان اصحاب خود متمایز هستم، نسبت به من غضب می کند.
این گونه نیست که من دست روی دست گذاشته، لم بدهم و شما کار کنید. سیره پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) ما را ملاحضه کردید. فرهنگ ما، چنین زیبائیهایی دارد.
کسی مرد تمام است، کز تمامی                            کند در خواجه گی کار غلامی
 
پروردگارا! قوم مرا هدایت کن که اینها نادانند......
شکمبه شتر را بر سر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) عظیم الشأن ما ریختند، اما حضرت آنها را نفرین نکردند. حضرت در حال سجده بودند، که شکمبه شتر را روی سر مبارکشان ریختند، تصور بکنید، حضرت زهرا (سلام الله علیها) که دختر کوچکی بودند، سر مبارک پدر را با دستهای کوچکشان پاک می نمودند.
حضرت به میان بنی هاشم آمد و فرمود: آیا من از شما نیستم؟ جناب حمزه سید الشهداء عرض کرد: انسان باید پایبند اعتقادش باشد، من الان در اعتقاد آنها هستم و نمی توانم انتقام شما را بگیرم. مرا، هم عقیده خودت کن تا بتوانم از شما دفاع کنم. حضرت فرمودند: بگو: "أشهد ان لا اله الا الله" و " أشهد أنّ محمداً رسول الله".
در روایت است که هر تعصب بدون دلیلی، در آتش است. کسی بدون دلیل بگوید: شهر من از فلان شهر بهتر است، یا قومیت و نژاد خود را بهتر از بقیه بداند، در روایت آمده است که چنین فردی در آتش است. همه انواع تعصبهای بی دلیل، در آتش هستند، به جز یک تعصب و آن هم تعصب جناب حمزه سیدالشهداء است.(طبق روایت)- بعد از اسلام حضرت حمزه، به مسجدالحرام آمدند، دیدند آنهایی که بر سر مبارک حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شکمبه شتر ریخته اند، آنجا نشسته اند، شمشیرشان را کشیدند و چنان از جلوی صورت آنها عبور دادند که صدای شمشیر، آنها را سر جایشان خشکاند؛ بعد به حضرت عرض کردند: اگر اجازه می فرمائید انتقام بگیرم؟ حضرت فرمودند: نه! فقط می خواستم ببینم که آیا یاوری دارم یا نه؟ سپس حضرت دستهایشان را بلند کرده و فرمودند:«اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ(بحار الانوار ج 11 ص 298)». "پروردگارا قوم مرا هدایت کن که اینها نادانند»
 
الثُبات، چه کسانی بودند.
حضرت یارانی داشتند که به آنها می گفتند: "الثُبات" یعنی "عاشق ها" در یکی از جنگها دیدند که ابوذر نیست، ناگهان دیدند از دور سیاهی می آید. حضرت فرمودند: "کُن اباذر" (یعنی اباذر باش)- موسی از خداوند پرسید: خدایا قدرت تو کجاست؟ خداوند فرمود: بین کاف و نون یعنی در "کن فیکون" ،پیامبر ما نیزچندین بار فرمودند: "کُن" یکی از آنها هم همین جا بود- وقتی سیاهی نزدیکتررسید، دیدند که ابوذر است، اما ایشان به محض رسیدن از فرط تشنگی افتادند و از حال رفتند. به او آب دادند، اما دیدند که در خورجینش آب دارد. وقتی به هوش آمدند حضرت از ایشان پرسیدند: تو که خودت آب داشتی، چرا به خاطر تشنگی از حال رفتی؟ عرض کردند: یا رسول الله در بیابان به شدت تشنه بودم، دیدم از میان سنگی آب گوارائی جاریست، مشکم را از آب گوارا پر کردم، چند بار هم خواستم از آن آب بیاشامم، نزدیک لبهایم هم بردم، اما با خود گفتم: تا پیامبر از این آب گوارا نخورده، من نمی توانم، لب به آن بزنم.
 
من مأمور به نتیجه نیستم ...
در جنگ صفین به امیر المومنین (علیه السلام) می گویند: آیا معاویه می میرد؟ حضرت می فرماید: نه معاویه نمی میرد، بلکه زنده می ماند و حکومت تشکیل می دهد. گفتند: پس چرا ما را به جنگ آورده ای؟ حضرت فرمودند«مَعذِرَةً إلی رَبّی»، توحید یعنی این، تسلیم شدن هم یعنی این .
یکی از عرفا را در بیمارستان بستری کرده بودند و پزشکان بر بالین وی مشغول مداوا بودند. ایشان رو به پزشکان کردند و گفتند: من در فلان تاریخ خواهم مرد. پزشکان گفتند: شما که تاریخ فوت خود را می دانید پس ما چرا این همه زحمت می کشیم؟ آقا فرمود: وظیفه شما معالجه است و وظیفه من تسلیم. من مأمور به نتیجه نیستم، من به آن چیزی که از من خواسته اند، مکلف هستم.
 
همیشه سر نمازبودن آسان است....
یکی از علما نقل می کنند: محضر آقای مرندی رفتم- ایشان بعد از آقای بهجت آخرین شاگرد آقای قاضی بودند- پرسیدم: آیا می شود، که انسان همیشه سر نماز باشد؟ ایشان گفتند: همیشه سر نماز بودن آسان است. برو از خداوند بخواه که به سوء العاقبه مبتلا نشوی.
تو همی گویی مرا دل نیست، هست              دل فراز عرش باشد، نی به پست
در گل تیره یقین هم آب هست                     لیک زان آبت نشاید، آب دست
 
تسلی ملائکه در روز عاشورا ...
روز عاشورا ملائکه طوری ناراحت بودند که خداوند متعال برای اینکه به ایشان تسلی بدهدند، فرمان دادند تا همه به عرش نگاه کنند. وقتی ملائکه به آن نگاه کردند، چهارده نور را دیدند که فقط یکی از آنها سر پا ایستاده بود و «کَالکَوکَبِ الدُّرِّیِّ» "مانند کوکب می درخشید". خداوند فرمود: من با این نور انتقام حسین را خواهم گرفت.
مرحوم آقای طالقانی می فرمودند: وقتی که نام امام زمان(اروحنا فداه) برده می شود و شما بلند می شوید به خاطر احترام نیست، چون اگر به خاطر احترام بود باید اول برای پیامبر سر پا بایستی ،چون پیامبر بالاتر از همه ائمه می باشد و همه ائمه شرافت خود را از پیامبر دارند. بلکه به خاطر این سر پا می ایستی که اعلام کنید که آقا اگر می خواهید ظهور کنید "من آماده هستم".
 
منظور از تجلی نور، نور یکی از شیعیان کروبین است.
از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: منظور از نوری که تجلی کرد، چیست؟ اگر منظور، نور خداست که غیر ممکن است. اگر منظوراز آن مظاهر اولیه است،که انسانهای کامل و آینه تمام نمای ذات حق هستند، بازهم امکان ندارد- حضرت فرمودند: نوری که تجلی پیدا کرد، نوری است که«انّ موسی علیه السلام لَمََّا أن سَألَ رَبَّهُ مَا سَألَ أمَرَ واحداً مِنَ الکَرُوبِیَّینَ فَتَجَلَّی لِلجََبَلِ فَجَعَلَهُ دَکّاً (تفسیر برهان ، ج 2 ، ص 35)» " این نور، نور یکی از شیعیان کروبیین است که در عالم ملکوت شیعه ما هستند" راوی این مطلب را متوجه نشد و دوباره پرسید: کروبیین چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند:«ان الکروبین قوم من شیعتنا من الخلق الاول، جعلهم الله خلق العرش، لو قسم نور واحد منهم علی اهل الارض لکفاهم،»"کروبین قومی هستند از شیعیان ما از خلق اول. خلق اول چندین معنی دارد، یکی از معانی، این است که چندین نسل قبل از آدم به این عالم آمده اند و رفته اند و هر کدام چند میلیارد نسل داشته اند."«هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناکُمْ وَ الْأَوَّلین(مرسلات 38)» خداوند می فرماید: ما هم شما و هم اولینها را جمع می کنیم. بعد حضرت می فرمایند: خداوند آنها را پشت عرش نگه داشته است، تا اگراراده کرد تا نور یکی از آنها را برای اهل زمین تقسیم کند، برای همه کفایت کند. و اگر چنین کند دیگر نه خورشید و نه ستاره و ماه و چراغی لازم است. بعد حضرت فرمودند:«انّ موسی علیه السلام لَمََّا أن سَألَ رَبَّهُ مَا سَألَ أمَرَ واحداً مِنَ الکَرُوبِیَّینَ فَتَجَلَّی لِلجََبَلِ فَجَعَلَهُ دَکّاً (تفسیر برهان ، ج 2 ، ص 35)» . "وقتی حضرت موسی از خداوند، تجلی خداییش را درخواست نمود، خداوند به یکی از شیعیان کروبیین دستور داد که خودش را نشان بدهد و وقتی آن شیعه بر کوه تجلی یافت، کوه تکه تکه شد."
 
کدام یک چهره زیباتری دارند...
حضرت می فرمایند: اگر دونفر بر سر ثواب نماز جماعت اختلاف داشته باشند، ابتدا باید بررسی کنیم که کدام یک از دو امام عادل ترند؟، اگر در عدالت مساوی باشند، ببینید کدام یک افقه اند؟ اگر باز هم مساوی بودند، ببینید کدام یک اَقرء است؟ یعنی قرائتش بهتر است؟ اگر باز هم مساوی بودند، ببینید کدام یک احکام نماز را بهتر می داند؟ و در نهایت حضرت می فرمایند: اگر باز هم مساوی بودند، ببینید کدام یک چهره زیباتری دارد، آن را امام جماعت خود قرار دهید.
 
سیره امام باقر (علیه السلام) در مورد پاکیزگی....
در احوالات امام باقر(علیه السلام) است که همیشه خودشان را آراسته نگه می داشتند، موهای سرشان را تمیز نگه می داشتند و می فرمودند: همه باید موهای سرشان را مرتب نگه دارند، و به دو جهت شانه کنند. حضرت محانسشان را کوتاه می کردند، برای محاسن شریفشان خط می گذاشتند، موهای زاید روی گونه هایشان و زیر چانه شان را نیز تمیز می نمودند. حجامت نموده و انگشتها و ناخنهایشان را در حنا می گذاشتند، دندانهائی که سست شده بودند، با طلا محکم می نمودند، خضاب می گذاشتند تا موهای سفید نمایان نباشد.
 
جنازه را نگه دارید تا میهمانها بروند...
عید غدیر بود و خانه آقا میرزا جواد آقا ملکی (قدس سره الشریف) پر از میهمان بود، ناگهان به ایشان خبر دادند، که کودکتان در آب انبار افتادند و خفه شدند. ایشان آهسته فرمودند: جنازه را نگه دارید، تا میهمانها بروند، مبادا کسی از میهمانها بفهمد و ناراحت شود، بگذارید روز عیدی میهمانها با خوشی از اینجا بروند.
 
حکم آنکه تو فرمایی....
راوی می گوید: حضرت را دیدم که به خدا التماس می کرد: خدایا خدایا خدایا، ناگهان از خانه حضرت ناله ای بلند شد. حضرت وارد خانه شد و لحظاتی بعد بیرون آمد. اما حالش نسبت به لحظات قبل خیلی فرق داشت. آرام به نظر می رسید. عرض کردند: چه شد؟ فرمودند: کودکی در حال جان دادن بود. ما نیز وظیفه داشتیم، تا قضاء و قدرالهی نازل نشده، دعا و التماس کنیم، اما وقتی قضاء و قدر الهی آمد ما دیگر تسلیم فرمان الهی هستیم.
در دائره فرمان ما نقطه تسلیمیم               حکم آنکه تو فرمائی....
 
خدا را شکر که مجتهد نیستم...
حضرت آیت الله وحید خراسانی می فرمودند: یکی از علماء به محضر آیت الله شاهرودی آمد و گفت: آقا از من امتحان بگیرید، می خواهم بدانم مجتهد شده ام یا نه؟ - چون کسی که مجتهد می شود، تقلید بر او حرام است، در اجازه نامه مجتهد می نویسند«قد بلغ مرتبه الاجتهاد و حرم علیه التقلید»- چون گاهی برمن شبهه پیش می آید که نکند، مجتهد باشم و تقلید بر من حرام باشد؟ آقای شاهرودی از ایشان امتحان گرفتند و بعد با صراحت به ایشان فرمودند: آقا شما در امتحان ردّ شده اید. آن عالم بزرگوار همینکه این سخن را شنیدند، به سجده افتادند. بعد که سر از سجده بلند کردند، فرمودند: آقا دیگر راحت شدم.
 
ما هیچکدام مجتهد نیستیم...
میرزای قمی، وقتی متوجه شدند که خیلی ها ادعای اجتهاد دارند، فرمودند: آقایان، بیائید از من امتحان بگیرید، تا مطمئن شوید که آیا با این کهولت سن و پیری، من هنوز هم مجتهد هستم یا نه؟ وقتی آنها امتحان می گیرند، آقا عمداً بنحوی جواب می دهند، که آنها در پایان می گویند: آقا، ما متوجه اشتباه خود شدیم، اگر شما مجتهد هستید، ما هیچکدام مجتهد نیستیم.
 
اینها جمال معنوی اند...
مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی مجتهد مسلم بودند، روزگار گذشت و ایشان نابینا شدند- مجتهد بایستی بینائی داشته باشد تا بتواند به ادله مراجعه کند- ایشان به تمام نقاط نوشتند: هر کس وکیل من بوده، از الان وکالتش فسخ و هر کس مقلد من بوده، رساله مرا کنار بگذارد، من دیگر مجتهد نیستم.
قدرت روحی را ببینید همه اینها جمال معنوی اند که در انسان دیده می شوند.
 
هرچه دنبال خودت بگردی، پیدایش نمی کنی.....
آقا میرزا جواد ملکی تبریزی وقتی به بحث "مقام عقله" می رسند، بحثهایی می کنند که غوغا می کند. می گویند: عجب مقامی است «فیا له من مقام ما أعلاه و علوّ ما أسناه(المراقبات ص 369)» اینجاست که تماماً چشم و گوش و صورت و زبان همه یکی می شوند و از تو دیگر اثری نمی ماند. هرچه دنبال خودت می گردی، می بینی که دیگر وجود نداری، که برای آن مقامی بخواهی، صورت بخواهی، چشم بخواهی، بگویی که کار، کار من است. در این مرحله هر کاری که هست از آن خداوند است. چشم می شود، چشم خداوند، گوش می شود، گوش خداوند.
 
تو بیعت گرفتن را هم بلد نیستی ....
زمانی که با مأمون بیعت می کردند، مأمون هم امام رضا (علیه السلام) را به عنوان ولیعهد در کنار خود نشانده بود و اعلام کرده بود؛هر کسی که می خواهد با من بیعت کند، باید با ولی عهد من نیز بیعت کند. مأمون دستش را طوری گرفته بود که کف دستش رو به بالا بود و وقتی با او دست می دادند، دست مامون پائین قرار می گرفت. حضرت به ایشان فرمودند: دستت را طوری نگه دار، که دست بیعت کننده پائین دست تو قرار گیرد. چون او به واسطه بیعت، خود را به تو می فروشد. حضرت خواستند، بفهمانند که تو بیعت گرفتن را هم بلد نیستی.