گرداب غضب ساحل ندارد...
مرحوم نراقی اول در کتاب شریف جامع السعادات جمله زیبایی می فرماید: "إنَّ الأخلاق المذمومه فی قَلب هی مغارس المعاصی"
علامه طباطبائی در وصف ایشان می فرماید: نراقی اول (پدر) و نراقی دوم (فرزند)هیچکدام هنوز به درستی شناخته نشده اند که چه بزرگوارانی بودند. هر دو ایشان صاحب کتاب اخلاق هستند، پدر کتاب اخلاقی به نام جامع السعادت را نوشته است و پسر هم، در مقابل آن کتاب معراج السعادة را نوشته است.
ایشان می فرمایند: اخلاق ناپسند در قلب مزرعه معصیت است. مثلا غضب باعث می شود چندین گناه در مزرعه دل رویش پیدا کند. انسان در حین غضب دل می شکند، فحش می دهد، حقوق را ضایع می کند، نه بزرگ و نه کوچک می شناسد، اسباب خانه را از طبقه دوم به حیاط پرت می کند.
علمای اخلاق می فرمایند: اگر کشتی شکسته ای گرفتار گرداب سهمگین شود، به نجات آن امید هست، اما کسی که به گرداب غضب بیفتد، امید رسیدن به ساحل نجات برای او وجود ندارد.
هروله خدایی
در روایت هست که خداوند می فرماید:«إذا تقرّب إلیّ العبد شبرا تقرّبت إلیه ذراعا و إذا تقرّب إلیّ ذراعا تقرّبت منه باعا و إذا أتانی مشیا أتیته هرولة (نهج الفصاحة ص 594)» اگر تو یک وجب به سمت من حرکت کنی، من با هروله به سوی تو خواهم آمد.
از اینکه سنم از 63 گذشته، از پیامبرمان خجالت میکشم...
از عارفی سوال کردند: عمر آقا رسول الله که آن همه برکت داشت، چرا بیش از 63 سال طول نکشید- پیرمردی حرف جالبی زد که بر من بسیار اثر گذاشت، گفت: سن و سالم از 63 گذشته است، از پیامبرمان خجالت می کشم، ببینید برخی ها فکر کجاها را می کنند- عارف در مقابل سوال شخص جواب خوبی داد و گفت: تو بجای این سوال، بپرس که چطور حضرت رسول توانست 63 سال را تحمل کند و در این دنیا بماند. زیرا جوهره حضرت آنچنان لطیف شده بود که اگر یک روز از صبح تا شب فقط با حضرت جبرئیل همنشین می شد، بازهم برای حضرت مقدور نبود، که در این عالم بماند، می بایست، می رفت.
هزار باده ناخورده بر رگ تاک است....
یکی از علما می گوید: در نجف، در حرم حضرت امیر کشفی بر من روی داد، دیدم شخصی دستش را به طرف حضرت دراز کرده و می گوید: آب بده و ایشان هم می دادند. دوباره خواست و حضرت اجابت کرد. آن شخص به کم قانع نبود.
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان هزار باده ناخورده بررگ تاک است
آنقدر آن مرد از حضرت علی خواست، تا اینکه حضرت دست او را گرفت و در آن طرف ضریح کنار حوض نشاند.
به حضرت گفتند: آیا شما ساقی کوثر هستید؟ حضرت فرمودند: من در دنیا هم ساقی هستم.
عجب سفره ای است...
حضرت امام سجاد در حال احتضار آخرین جمله ای که فرمودند این بود:" نعم اجرالعالمین" یعنی عجب سفره ای است. حضرت این فرمایش را فرموده و چشمان مبارکشان را بستند. راوی می گوید: بالای سر حضرت بودم حضرت چشمانش را باز کرده، سوره واقعه را خواندند، سپس چشمانشان را بستند و دوباره چشمانشان را باز کرده، سوره فتح را خواندند- همه اینها اسراری دارد- چشمانشان را بستند و بعد از آن این آیه را خواندند و جان از بدن مبارکشان خارج شد«وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلین(زمر 74)»
تو به چشم خویش خوبرویی، لیک باش......
یکی از علمای اخلاق حکایت می کند، که یک نفر صاحب کشف به من می گفت: روزی سر موضوعی با همسرم حرفم شد و در این موضوع حق به جانب من بود. به خاطر همین سر همسرم فریاد زدم. ناگهان کشفی به من دست داد و خودم را به من نشان دادند. نگاه کردم دیدم چقدر زشت و کریه شده ام، این شخص صاحب کشف میگوید، که وقتی چهره واقعی خود را دیدم هاتف غیبی ندا در داد: ای کثیف، دیگر بس است. وقتی چنین شد، فوراً از همسرم عذر خواهی کردم.
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
تو به چشم خویش خوبرویی، لیک باش تا شود رویت دست مرگ آینه دار
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای ...
شاگرد مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گوید: یک شب در خواب یک صحنه شهوانی دیدم، چون خواب باز تاب افکار و اندیشه های روز می باشد، اگر مسبوق به حادثه روز باشد تعبیر ندارد، وقتی صبح شد، من این صحنه را فراموش نکردم و در مورد آن فکر می کردم. وقتی با همین وضع به محضر شیخ رجبعلی خیاط رفتم ایشان سر به زیر داشتند و مشغول خیاطی بودند، وقتی مرا دیدند شروع به خواندن شعری کردند.
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد دلت
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
فهمیدم که ایشان شعر را برای من خواندند. هر چه منتظر شدم ایشان سرشان را بلند نکردند. عرض کردم، آقا مطلبی است بفرمائید؟ ایشان سرشان را بلند کردند و گفتند: چه کار کرده ای؟ قیافه ات، شبیه زنان شده است ؟ وقتی دیدم که ایشان همه چیز را می داند، گفتم: آقا یک چنین خوابی دیدم و صبح نیز به آن فکر کردم. آقا گفتند: همین است برو و استغفار بکن.
می خواهم کسی را که به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) سیلی زده، ببینم.
مرحوم صدوق زمان مرگ گفتند: مرا در شهر قم دفن نکنید، چون برای کسی که در قم و کربلا دفن می شود، حساب وجود ندارد. مرا در ری دفن بکنید، چون می خواهم روز محشر را ببینم، می خواهم کسی را که به فاطمه زهرا سیلی زده است، ببینم.
تعبیر خواب مرحوم آخوند همدانی...
مرحوم آخوند همدانی می گویند: روزی در خواب دیدم مردی دو عدد مار برای من تحفه آورد. تعجب کردم که برای من مار هدیه آورده است. صبح که از خواب بیدار شدم، فردی نزد من آمد و گفت که می خواهم وجوهاتم را بپردازم. وقتی ایشان دست در دو جیب خود کرد و وجوهات را از بین آنها بیرون آورد فهمیدم که این امر تعبیر خواب من است و حتما سرّی دارد. با خود گفتم، که من حتما باید سّر این کار را بدانم . از آن مرد پرسیدم تو چه کاره ای؟ گفت که سه مغازه مشروب فروشی دارم. فهمیدم با درآمد آن دو مغازه برایم وجوهات آورده است و خواب من تعبیر شده است و مار سنبل نیش زدن و زهر است.
نمی خواهم به خاطر من جان حیوانی گرفته شود...
مرحوم سبزواری صاحب "منظومه"، بیمار بودند. برای ایشان طعام می آوردند، ایشان می گفتند که هرچه برایم می آورید، بیاورید، فقط مرغ نیاورید. چون من نمی خواهم به خاطر من جان حیوانی گرفته شود و من در تمام عمرم هیچوقت مرغ نخورده ام.
ایشان دختری داشتند که بسیار اهل معرفت بود، به پدر گفت: ناراحت نباشید این مرغ بسیار خوشحال است، چون از مرتبه حیوانیت به موجود متفکر عبادتگر و انسانی تبدیل می شود.
مرحوم سبزواری پاسخ دادند: من از این می ترسم که این مرغ به چنین موجودی که تو گفتی تبدیل نشود، و من یک چنین انسانی نباشم.
دخترشان پرسیدند: پس این همه گوشت را که می خورید به خاطر چیست؟ ایشان گفتند: من آنها را می خورم، چون به خاطر من بریده نشده اند." این است تسلط برنفس".
ببینید که چگونه می شود که انسان به خاطر طهارت نفس اوج بگیرد و همه چیز برایش مملوک باشد، نه اینکه همه چیز مالک او باشد. ای کسانی که حقوق بشر می نویسید، ای کسانی که برای تمام دنیا نسخه می نویسید، به این فرهنگ اسلامی نگاه بکنید.
رعایت حقوق حیوانات...
استاد ما حضرت آیت الله میانجی کتابی در خصوص حقوق حیوانات نوشته اند. حضرت می فرمایند: زمانی که سوار اسب شده ای، وقتی به آب رسیدی نگه دار، به اسب خود آب بده. چون مکروه است از کنار آب عبور کنی و از آن آب به حیوان ندهی.
آقا رسول الله می فرمایند:
َ«إِنَّ امْرَأَةً عُذِّبَتْ فِی هِرَّةٍ رَبَطَتْهَا حَتَّى مَاتَتْ عَطَشا( بحار الأنوار ج61 267)» "زنی به خاطر یک گربه به جهنم رفت. چون این زن گربه ای را زندانی کرده بود و باعث شد که این گربه از تشنگی بمیرد"
حضرت می فرمودند: هیچوقت بر صورت حیوان داغ نزنید، چون در قیامت از شما در این مورد سوال خواهد شد. چون زیبائی حیوان به صورتش است و حضرت به زیبایی یک حیوان هم حساس بودند.
به بهشت می رود، چون نیت خیر دارد
به یک شخص گفتند: چرا این خارهایی را که در کنار خانه ات رشد کرده اند، بیرون نمی آوری؟ آنها باعث آزار مردم هستند. آن مرد دید که آن خارها خوب رشد می کنند، گفت: یکسال به من اجازه بدهید. سال بعد گفتند: آنها را از زمین بیرون بیاور. گفت: یکسال دیگر هم به من اجازه بدهید.
مولوی این موضوع را در شعری بیان نموده است:
خار بن در قوت و بر خواستن خار کن در سستی و در کاستن
در روایت است که گاهی خداوند انسان را به بهشت می برد فقط به خاطر اینکه خار را از سر راه بر میدارد، به نیت اینکه به پای دیگران نرود. خداوند فقط به خاطر همین کار کوچک او را به بهشت می برد، چون نیت خیر دارد. خداوند به بزرگی یا کوچکی کار نگاه نمی کند، بلکه به نیت افراد توجه دارد.
ذره ای خاک در این میکده ضایع نشود....
در روایت است که در روز قیامت نامه عمل فرد آلوده و گناهکاری را به دستش می دهند، این شخص چون در دنیا عادت داشت که همه کارهایش را با "بسم الله الرحمن الرحیم" شروع می کرد در آنجا نیز طبق عادت خود نامه اعمالش را با "بسم الله الرحمن الرحیم" باز می کند، در روایت هست که تمام گناهان او به برکت همین جمله پاک می شود. اینگونه خیال نکن که دعایی بی جواب می ماند: ذره ای خاک در این میکده ضایع نشود.......
با خدا قهر کرده ام!!
کسی از خداوند قهر کرده بود پیش حضرت موسی آمد و گفت: دیگر خدا را صدا نخواهم زد. حضرت فرمود: چرا؟ گفت: صدایش می زنم، اما پاسخی نمی دهد. خداوند متعال به موسی گفت: از او بپرس که کدامین درد موجب شده که تو پیش من بنشینی و لب به سخن و مناجات بگشائی؟
درد عشق تو کند، لطف ماست زیر هر یارب تو، لبیک ماست
آقا شیخ مرتضی بیا مشهد، خرجت با من....
مرحوم آقا شیخ مرتضی حائری آقازاده مؤسس حوزه و از بزرگان روزگار بود، ایشان هر ماه به مشهد مقدس می رفت و بسیار علاقمند به مشهد بود. در مراقبه بسیار دقیق بودند، میفرمایند: روزی برای پدرم نوشتم:مرحوم شیخ عبدالکریم حائری، ناگهان به خودم گفتم: از کجا می دانی که ایشان "مرحوم" است، شاید او مرحوم و مورد رحمت نباشد، به همین خاطر کلمه مرحوم را پاک کردم و نوشتم شیخ عبدالکریم حائری.
شب پدرم را در خواب دیدم که می گفت: آقا شیخ مرتضی بگذار به خاطر این همه دقتی که داری دستت را ببوسم. ایشان بسیار به مشهد مقدس می رفتند. یکی از علما ایشان را در عالم رویا دیده بودند که فرموده اند: حضرت علی ابن موسی رضا(علیه السلام) دوبرابر دفعاتی که بنده به زیارت ایشان نائل شدم، به زیارت من آمدند.
روایت است که ایشان فرموده اند: این دفعه آخرین سفرم است، که به مشهد مقدس می روم . پرسیدند: آقا از کجا فهمیدید؟ پاسخ دادند: چون علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) فرمودند: آقا شیخ مرتضی این بار خودم به دیدنت خواهم آمد.
گاهی هم اتفاق می افتاد که آقا علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) به ایشان می فرمودند: آقا شیخ مرتضی بیا مشهد خرجت با من.
یکی را نزدیک می کند یکی را دور....
حضرت زهرا (علیها السلام) به سلمان می فرمایند: سلمان نزد ما نمی آیی؟! حضرت گلایه می کند از اینکه جناب سلمان به دیدار حضرت نمی روند. اما ، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به یکی دیگر مثل ابوهریره می فرماید:« زُرْ غِبّاً تَزْدَدْ حُبّ(بحارالأنوار،ج71 355)» "یک روز در میان نزد ما بیا، بگذار محبتت نسبت به ما زیاد شود".
به یکی می گوید: بیا، به یکی می گوید: برو. یکی را نزدیک می کند، یکی را دور می کند. همه اینها از روی حساب است.
آزاد شده یک مو!!
در روایت است که روز قیامت فردی را راهی جهنم می کنند، ناگهان مژه های چشمش می گوید: خدایا من شهادتی دارم. آنهم اینکه این فرد در یکی از شبها از خوف تو گریه کرد و من از اشک او خیس شدم. خداوند متعال می فرماید: به شهادت تو او را آزاد می کنم. در قیامت نام این فرد "عتیق شعره" می شود یعنی آزاد شده یک مو.
هر کسی در عشق صادق آمده است....
خانمی خطایی می کند که اصلا قابل گفتن نیست. شوهرش گاه چاقو برمی دارد تا خودش را بکشد و گاه می خواهد که همسرش را بکشد و کارهای دیگری از این قبیل. گوئی عقل از سرش پریده، نزد من می آید، قادر نیست حرف بزند، فقط گریه می کند، می گوید: چه بکنم؟ می گویم: این موضوع همچون میخی است که هر عکس العملی نشان دهی، این میخ بیشتر فرو خواهد رفت، آبرویت خواهد رفت، نسلت از بین خواهد رفت، حیثیت و شرفت خواهد رفت.
می گوید: پس چه کنم؟ می گویم: با خدا معامله کن، بگو خدایا من الان هر کاری می توانم بکنم. می توانم او را بکشم، طلاقش دهم یا او را در سراشیبی فساد بیاندازم، اما خدایا دستم را در دست تو می گذارم و با تو معامله می کنم. اگر این معامله را کردی، این معامله هدر نمی رود. این معامله نتیجه دارد.
ذره ای خاک در این میکده ضایع نشود. این شعر را از جناب عطار ببینید:
هر کسی در عشق صادق آمده است بر سرش معشوق عاشق آمده است
بگذارید، برود...
یکی از علما می گوید: هنگامی که من از آنجا به دنیا می آمدم ملائکه به خاطر آمدن من گریه می کردند، اما خداوند فرمود: گریه نکنید، این فرد در دنیا مفیدتر خواهد بود، در آنجا کار خیر انجام خواهد داد، غمی از دل غصه داری بیرون خواهد کرد، آن کارهای خیر از بودن در اینجا بهتر است، بگذارید، برود.
اگر به جای تو باشم، به گرفتارها کمک می کنم ...
حضرت موسی به خداوند عرض کرد: خدایا، اگر در این دنیا به جای من باشی، چه کار می کنی؟
خداوند در پاسخ نفرمودند: نماز شب می خوانم، هر سال به حج می روم و یا هر سال به کربلا میروم – به قول آقای حداد که به یکی از مریدانش فرمود: تو که اینقدر مکه و کربلا می روی، پس کی به سوی خدا می روی؟ - بلکه خداوند فرمود: ای موسی من اگر به جای تو باشم به گرفتارها کمک می کنم، به آنهایی که دستشان از همه جا کوتاه شده است، آواره و درمانده شده اند، به پدری که پدریتش در خانه شکسته شده است. از هر سو مورد مؤاخذه و سرزنش است، اگر عزت پایمال شده او را درست کنی و برگردانی، ارزش این کار را نمی توان جایی نوشت؟ تو اگر دست او را بگیری، او را از جهنم خارج نموده ای. این کار تو مانند ریختن آب بر روی آتش است، که آتش جهنم را خاموش می کند.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: همه به جهنم خواهند رفت. گفتند: آیا شما هم به جهنم می روید؟ حضرت فرمودند: ما از جهنممان عبور کرده ایم، خاموش خاموش بود.
جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت....
معشوقه ای با عاشقش قرار گذشته بود. عاشق سر قرار خوابش برد، معشوق آمد و دید که او خوابیده است، در جیبش چند عدد گردو گذاشت و رفت. عاشق بیدار شد و هرچه منتظر شد، معشوق نیامد. رفت پیش او و گفت: ما با هم قراری داشتیم. معشوق پاسخ داد: تو برو به دنبال گردو بازی ات! فهمید که گردو ها را معشوق در جیبش گذاشته است.
به خواب بگو امشب نیا به خانه ما جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت
ما وعده خدا را حق یافتیم ...
حضرت رسول اکرم در چاه بدربا مشرکان، بعد از مرگشان صحبت کرد، فرمود: ما وعده خدا را حق یافتیم، آیا شما هم وعده خدا را در مورد خودتان حق یافتید؟ خلیفه دوم آمد و گفت: یا رسول الله این چه صحبتی است، آیا شما با مردگان صحبت می کنید؟
این ادب اسلامی است...
راوی می گوید: آقا رسول الله وقتی غذا می خوردند، با سه انگشت می خوردند، یکی انگشت "ابهام" دیگری "تلی الابهام" یعنی انگشت کناری ابهام و دیگری "الوسطی".
پیامبر با این سه انگشت غذا می خوردند. ببینید که این راوی چقدر ادب دارد، انگشت کنار ابهام، انگشت سبابه گفته می شود. وقتی که انسان فحش می دهد از آن استفاده می کند، ببینید پیامبر چگونه اینها را تربیت کرده است، که وقتی در مورد غذا خوردن پیامبر صحبت می کنند کلمه سبابه را در مورد حضرت به کار نمی برند. "چون پیامبر و سبّ با هم منافات دارند". این ادب اسلامی است. نباید وقت عصبانیت، چشمانت را ببندی و فحش های رکیک بدهی. سوره "هل اتی" از این نکته های اخلاقی سرشار است.
فحش دادن تو از شعرت بهتر است...
شخصی شعری گفته بود، آن را پیش عارفی برد و گفت: عجب شعری گفته ام. آن عارف شعر را خواند، اما دید که این اصلاً شعر نیست. در این حال با زبان کاغذ شعر را لیسید و چون شعر را با مرکب نوشته بود خطوط آن به هم خورد. شاعر شروع کرد به فحش دادن. آن عارف گفت: فحش بگو که این فحش دادن تو از شعرت بهتر است.
من هم شاعر شده ام!!
شخصی به شاعری گفت: چگونه شاعر شده ای؟ من هم می خواهم شاعر بشوم. شاعر وقتی دید فردی ساده دل است، گفت: آقا ما دود چراغ خورده ایم، ما استخوان سائیده ایم، تا شاعر شده ایم. مرد ساده لوح به همراه دوستش چراغی روشن کردند و استخوانی پیدا کردند و مشغول دود چراغ خوردن و استخوان سائیدن شدند تا اینکه صبح شد. یکی از آنها به دیگری گفت: من شاعر شدم و گفت: سحر گاهان سر از خمره در آور.
آن دیگری هم گفت: من هم شاعر شده ام و چنین گفت : یک تو سری بزنم دوباره بری تو.
آیا به این می شود گفت شعر؟ بعضی ها اشعاری می گویند که انسان شرم می کند، اسم آن را شعر بگذارد.
از رهگذر خاک ره کوی شما بود......
آقا رسول الله فرمودند: اگر تمام زیبایی های عالم در یک جا تجسم یابد، فرزندم زهرا می شود. حضرت دو کلمه فرمودند: «فَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِیَّةٌ» منظور ایشان نه حوراء بود که به معنای "غیب" است و نه انسیه، که به معنای "شهود"است بلکه فرمودند:«حَوْرَاءُ إِنْسِیَّةٌ»
یکی از اساتید ما می گفتند: اگر زیبائی های زیارت جامعه را از اول تا آخر جمع کنی، بیتی می شود که جناب حافظ آن را فرموده است.
یک از علما می گویند: خدا را قسم داده ام، که وقتی در حالت احتضار شهادات ثلاثه را گفتم، به من این توان را بدهد، که این شعر حافظ را هم بخوانم:
از رهگذر خاک ره کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
حسین عالم را پر کرده است
در اذن دخول هم می گویی«فَبِهِم مَلَأتَ سَمَاءَکَ وَ أَرْضَک(بحارالأنوار ج95 ص 392)»
" تمام اجزا عالم را از محمد وآل محمد پر کردی"
آقای دولابی همیشه می گفتند: حسین عالم را پر کرده است.
برای اینکه درک کنیم که حسین چگونه عالم را پر کرده است، باید عمیقا فکرکنیم.
بر وضو مداومت کن تا روزیت زیاد شود
شخصی به حضرت محمد (صلی الله علیه وآله و سلم) از فقر و بی پولی شکایت کرد و عرض نمود: یا رسول الله بی چیزم، فقیرم. حضرت فرمودند:«شکا الیه (صلی الله علیه وآله) قلة الرزق فقال (صلی الله علیه وآله) ادم الطهارة یدم علیک الرزق ففعل الرجل ذلک فوسع علیه الرزق». "بر وضو مداومت کن تا روزیت زیاد شود"این یک قرارداد نیست، یک معادله حقیقی است، یعنی عالم به گونه ای است که وقتی شما دائما با وضو هستید، اجزای عالم به سمت افزایش روزی تو سوق داده می شوند.
کسی که نسبت به نجاسات مراقبتی ندارد،از خوردن غذای نجس، ابایی ندارد.
یکی از مؤمنین می گفت: من در زمان رژیم سابق در یک چلوکبابی کار می کردم، اما نمی دانستم که صاحب این چلوکبابی شراب هم می فروشد. یک روزهنگام آب کشیدن برنج دیدم که فضله موش در دیگ افتاده، با خود گفتم: این برنج باید دور ریخته شود، چون تماما نجس شده است. صاحب کار آمد و دید که من دست نگه داشته ام، پرسید: چه شده است؟ گفتم غذا نجس شده است. با حالت تمسخر گفت: مهم نیست، بده جماعت بخورند.
ملاحضه بفرمائید کسی که سر تا پا نجس است و نسبت به نجاسات مراقبتی ندارد، برایش فرقی نمی کند که فضله موش در غذایش باشد یا نباشد.
روزی در یک مجموعه ای بودیم، مو قع شام فضله موش در برنج پیدا شد، از آشپز پرسیدند: چرا این غذا را به خورد مردم می دهی؟ آشپز خندید و گفت: این جماعت خودِ موش را می خورند، شما از فضله موش سؤال می کنید؟
تضییع النعم، باعث فشار قبرمی شود.
چند چیز فشار قبر به دنبال دارد: یکی از آنها "تضییع النعم" ضایع کردن نعمت است. اگر نانی را که قابل مصرف است به نان خشکی بدهی، تضییع نعم است. در قدیم می گفتند: اگرکسی نان تنور را که به دلیل سوختگی و افتادن داخل تنور بی کیفیت شده، بخورد پول پیدا می کند.
درگذشته وقتی می پرسیدیم: برای شام چه داریم؟ گاهی می گفتند: مخمل پلو داریم. مخمل پلو چه بود؟ خرده های نان را با پنیر مخلوط می کردند و همین یک وعده غذائی می شد و می خوردند. درآن زمان خورده های نان بیرون انداخته نمی شد. فرهنگ ما اینچنین بود، پس "تضییع النعم" باعث فشار قبر می شود.
یکی هم قضای حاجت ایستاده است، یعنی کسی که به صورت ایستاده قضای حاجت کند، دچارفشار قبر خواهد شد.
این طهارت، از طریق عبادت ایجاد می شود
خداوند رحمت کند حضرت آیت الله آقای میانجی را، هر وقت کسی نزد ایشان غیبت می کرد، هرگز او را مستقیما از غیبت منع نمی کرد، بلکه از فردی که از او غیبت شده، دفاع می کرد.
می گفتیم: آقا چرا به جای نهی کردن غیبت کننده از غیبت، از غیبت شده دفاع می کنید؟ حضرت جوابی می فرمودند، که ما در 90 سالگی هم به چنین معرفتی دست نمی یابیم. می فرمودند: اگر من به ایشان بگویم غیبت نکن یعنی نسبت فسق به او داده ام و نسبت فسق دادن به مؤمن گناه است، شاید این فرد محملی برای غیبت پیدا کرده در نتیجه نسبت فسق دادن به او صحیح نیست. الله اکبر! ببینید که این بزرگوار حساب کجا ها را می کند، به این می گویند طهارت زبان، این طهارت از طریق عبادت ایجاد می شود.
اگر کسی با ناموس مردم بی عفتی کند، این بی عفتی به نسل او باز می گردد...
خداوند به حضرت موسی می فرماید:«مَنْ زَنَى زُنِیَ بِهِ وَ لَوْ فِی الْعَقِبِ مِنْ بَعْدِه(من لا یحضره الفقیه ج4 21)» "اگر کسی با ناموس مردم بی عفتی کند این بی عفتی به نسل او باز می گردد"
مصداقهای این موضوع بسیار عجیب است. شخصی برای من تعریف می کرد که با دخترشخصی فرار کردم، زنگ زدم به پدرش که آقا با دخترت فرار کرده ام، گفت: من هم در گذشته با خانمم فرار کرده ام، بیایید عقدتان را بخوانیم."کما تدین تدان" وسعت این قانون بسیار وسیع است، مبادا فکر کنید که فقط بازگشت عمل است.
...و اینک وقت مرا تلف می کند!!
ویلیام شکسپیر در مورد وقت تعبیر جالبی دارد، که به جوانان توصیه می کنم تا آن را یادداشت کنند، می گوید:" من وقت را تلف کرده ام و اینک وقت، مرا تلف می کند" این سخن بسیار عالی است، وقت را تلف کرده ای، زمانی هم می رسد که وقت، تو را تلف خواهد کرد، تو را خواهد پوساند.
ما به تو محتاج و تو مشتاق ما ...
به حضرت علامه طباطبائی (قدس سره الشریف) گفتند: آقا می توانید در یک جمله رابطه بین خدا و بنده را تعریف کنید؟ علامه طباطبائی این جمله را در جواب فرمودند:"ما به تو محتاج و تو مشتاق ما" نوعاً آنهایی که موبایل دارند در صفحه اول موبایلشان یک شعری یا تصویری قرار می دهند، بنده نیز از این جمله علامه طباطبائی آنقدر خوشم آمده که آن را لای قرآنم گذاشته ام تا همیشه هنگام بازکردن قرآن چشمم به آن بیافتد.
این مرد برای اخلاق من بسیار سودمند بود
راوی می گوید: آقا رسول الله کم گریه می کردند، ایشان در منزل نوکر پیری داشتند، اما اخلاقش آنچنان تند بود که حتی اصحاب را هم می آزرد. هرچه قدر به ایشان می گفتیم: یا رسول الله! این پیرمرد را رها کن، او را نگه ندار، او دیگر پیر شده است و حوصله ندارد. اما ایشان قبول نمی کردند و او را نگه می داشتند. روزگار بدین منوال سپری شد واین خادم فوت کرد. همان زمان که ما خوشحال بودیم که از دست اذیت وآزارهای وی راحت شده ایم، با تعجب دیدیم که آقا رسول الله به شدت گریه می کنند.
سؤال کردیم : یا رسول الله چرا گریه می کنید؟ آقا فرمودند: این مرد برای اخلاق من بسیار سودمند بود. خداوند به من خلق و خوئی عطا کرده بود، که سزاوار همین مرد بود.
وقتی توحید نباشد، فقط نفرت است که باقی می ماند.
مردی به حضرت عیسی فحش می داد، اما حضرت عیسی با خوش رویی با او رفتار می کرد. وقتی می پرسیدند: چرا با او چنین رفتار می کنید؟ می فرمودند:«أَنْ یُنْفِقَ مِنْ عِنْدِ(الکافی ج1 540)» "هر کسی از کیسه خود خرج می کند". این مرد کیسه خود را از سنگ پر کرده است و باید همین فحش ها را خرج کند، در کیسه من هم این است." اما وقتی توحید نباشد فقط نفرت است که باقی می ماند، نفرت به همه دنیا و عالم، حتی نسبت به خودش.
چشم تو کور است، دید حق سراسر نور بود..
یکی از اطرافیان رضاخان، سید محمد رضا کردستانی بود که مرحوم مدرس را نیز بسیار اذیت کرد. این فرد گاه گاهی اشعاری می گفت که از آن بوی کفر می آمد، یک شعری دارد با این محتوی :
خلقت من در جهان یک خلقت ناجور بود من که خود راضی به این خلقت نبودم، زور بود
یعنی خداوند مرا به زور خلق کرده و من نمی خواستم که خلق شوم. آیت الله آقا شیخ مرتضی حائری در مقابل کفریات این فرد جوابی داده اند، که تماماً توحید است:
صورتی زیبا، چشم نافذ، قدی رسا ذوق سرشاری در این رعنا قدم مستور بود
و اندر آن میلیاردها حکمت نهان چشم تو کور است، دید حق سراسر نور بود
آنکه قدر خویش را نشناختی، با این وضوح حق، حق در چشم او بس ضایع و کم نور بود
هر کسی چون تو بشدخود خواه و خود بین و به خلق جمله بدبین شد، ز درک خویشتن مستور بود
ثمره صبر بر تلخیها...
امام صادق ( علیه السلام) می فرمایند:
ُ«إِنِّی لَأَصْبِرُ مِنْ غُلَامِی هَذَا وَ مِنْ أَهْلِی عَلَى مَا هُوَ أَمَرُّ مِنَ الْحَنْظَلِ إِنَّهُ مَنْ صَبَرَ نَالَ بِصَبْرِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ وَ دَرَجَةَ الشَّهِیدِ الَّذِی قَدْ ضَرَبَ بِسَیْفِهِ قُدَّامَ مُحَمَّدٍ(ثواب الأعمال و عقاب الأعمال 198)»
"همانا من از این غلامم و از اهل خانه ام، بر چیزهایی صبر کرده ام که از حنظل_ دانه بسیار تلخ مزه ای است_ تلخ تر است. آگاه باشید هر کس بر چنین تلخیهائی صبر کند، در سایه صبرش خداوند متعال برای تمام عمرش روزه و نماز می نویسد و درجه شهیدی را به او عطا می کند، که در رکاب حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شهید شده است"
آقا رسول الله در منزل کلمه" اُفّ" به کار نبردند.
در روایت است که آقا رسول الله در منزل کلمه "اُف" به کار نبردند. کلمه "اُفّ" کمترین حرف برای اظهار کردن نارضایتی است. خداوند می فرمایند:«فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً(اسراء 23)» "به پدر و مادر خود حتی "اُف" نگویید"
امام صادق (علیه السلام) می فرماید "خداوند کمتر از اُف را پیدا نکرد و اگر چنین کلمه ای بود حتما آن را به کار می برد"
اف کلمه ای است که با آن اظهار ناراحتی می کنند و هیچ کار دیگری نمی کند. آقا رسول الله حتی این کلمه را هم در منزل به کار نبردند . حضرت می فرمودند: برادرم جبرئیل آنقدر اهل منزل را به من سفارش کردند که من به این تصور رسیدم که مرد در منزل حق ندارد به همسر خود حتی "اف" بگوید.
البته در مقابل این، خانم ها هم وظایفی دارند، آقا رسول الله فرمودند: اگر قرار بود بعد از خداوند سجده برای موجودی واجب باشد، می گفتم که باید زن در برابر شوهرش سجده بکند.
با حرارت جهنم، هفتاد سیلی به او بزن...
زنی خدمت آقا رسول الله آمد، پرسید: حق من بر شوهرم چیست؟ حضرت فرمودند:«حَقُّکِ عَلَیْهِ أَنْ یُطْعِمَکِ مِمَّا یَأْکُلُ وَ یَکْسُوَکِ مِمَّا یَلْبَسُ وَ لَا یَلْطَمَ وَ لَا یَصِیحَ فِی وَجْهِ(مکارم الأخلاق ص 216)» "نیاز تو را از نظر غذا و لباس تامین کند، همچنین حق ندارد به صورت تو سیلی بزند و یا سر تو فریاد بکشد"
در روایت است که هر مردی در منزل به همسر خود سیلی بزند، خداوند متعال به خادم نیران دستور می دهد، که با حرارت جهنم هفتاد سیلی به او بزنند.
از ناراحتی به خود می پیچد، اما هیچ کاری انجام نمی دهد....
عمر می گوید: در مکه در میان مهاجرین، مردان مهاجرین بر زنان تسلط داشتند، ما نیز در مکه بودیم بر زنان خود مسلط بودیم، وقتی به مدینه هجرت کردیم، در مدینه زنان انصاربرمردهایشان مسلط بودند. وقتی زنان ما با آنها رفت و آمد کردند،بر ما مسلط شدند. روزی همسرم در منزل به من درشتی کرد، وقتی دستم را بلند کردم که او را بزنم، گفتم: به من جواب پس می دهی؟ زنم گفت: زنان پیامبر درشتی می کنند، تو که در مقابل پیامبر چیزی نیستی. با شنیدن این حرف گفتم : خانه ات خراب حفضه، بلند شدم و پیش حفضه رفتم و از او پرسیدم : آیا این قضیه درست است؟ گفت: بله، گاهی می شود که پیامبر در منزل از دست زنان خود چنان ناراحت می شود که از ناراحتی به خود می پیچد، ولی هیچ کاری انجام نمی دهد. گفتم: مبادا توازعایشه تبعیت کنی، تو هرگز این کار را نکن.
آقا مرا ببخشید!
مرحوم علامه محمد تقی جعفری روزی به منزل می آیند و می بینند که دزدی فرش منزل را برداشته و می خواهد ببرد. علامه دنبال این دزد می افتند، می روند، تا اینکه به سرای بوعلی تهران می رسند. آن دزد فرش را نزد فرش فروش می برد و می گوید: می خواهم این فرش را بفروشم. علامه جلو می آیند و به مرد مغازه دار می گویند: شما اگرمی خواهید این فرش را بخرید، آنرا برای من بخرید، قیمت آن را بگویید، تا من بپردازم، اما به شرطی که این مرد فرش را به منزل بیاورد، چون من با این عبا و عمامه نمی توانم آنرا به منزل ببرم. مرد قبول می کند و همراه علامه حرکت می کند. وقتی به سمت خانه حرکت می کنند، هرچه به منزل ایشان نزدیک می شدند، این دزد بیشتر می ترسد که نکند مرا بگیرند، تا اینکه علامه درب منزل را نشان می دهد و آن دزد همه چیز را می فهمد و می گوید: آقا مرا ببخشید. علامه می گویند: من تو را هنگام دزدیدن فرش ندیده ام، بلکه من فرش را خریده ام و تو آن را به منزل آورده ای.
اگر مقام حضرت عیسی را به من بدهند، لکه ای به دامن من نخواهد افتاد...
امام جمعه سمنان حضرت آیت الله شاه چراغی تعریف می کردند: ما روزی آقا میرزا مهدی اصفهانی را از مشهد برای سخنرانی درسمنان دعوت کردیم. بعد از سخنرانی وقتی از منبر پائین آمدند، شخصی جلو آمد و گفت: آقا شب در خواب دیدم، روایتی برای من خواندند و گفتند: که راوی این روایت آقا میرزا مهدی اصفهانی است. آقا میرزا مهدی اصفهانی گفتند: شما این را درخواب دیده اید، ولی به خدا قسم اگر در بیداری مقام حضرت عیسی را به من بدهند، لکه ای به دامن من نخواهد افتاد، یعنی اگر خداوند به من قدرت زنده کردن مردگان را بدهد، باز هم فریب نفس را نخواهم خورد. قدرت تسلط بر نفس را ببینید.
آقا میرزا مهدی اصفهانی شخصیت فوق العاده ای بودند، ساعتها وقت لازم است تا من درمورد شخصیت ایشان و شاگردانی که تربیت کرده اند، برای شما سخن بگویم.
اگر لیاقت نداری، بگو: نمی توانم.
آقای بروجردی در تویسرکان وکیلی داشتند، وقتی آقای بروجردی دیدند، ایشان لیاقت ندارند وکالت را از او گرفتند. آن شخص بالای منبر رفت و گفت: مردم، نایب بر حق امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حضرت آیت الله آقای بروجردی وکالت را به من داده بودند، ولی وقتی دیدند، من لیاقت این کار را ندارم، وکالت را از من گرفتند. من از امروز وکیل نیستم. یکی از علمای اخلاق که این قصه را برای ما تعریف می کردند، بعد از تعریف گفتند: تقوا یعنی این.
اگر قابلیت نداری بگو: نمی توانم، اگر نمی دانی بگو: نمی دانم.
نمی دانم .....
وقتی از مرحوم شیخ انصاری سوالی می پرسیدند: اگر جواب را می دانستند، آهسته جواب می دادند و اگر جواب را نمی دانستند، با صدای بلند می گفتند: نمی دانم. به این عمل"سیطره بر نفس" می گویند.
اگر لیاقت نداری، قبول نکن!
آقا رسول الله به شخصی فرمودند:«إِنِّی أُحِبُّ لَکَ مَا أُحِبُّ لِنَفْسِی- إِنِّی أَرَاکَ ضَعِیفاً فَلَا تَأَمَّرَنَّ عَلَى اثْنَیْنِ- وَ لَا تَوَلَّیَنَّ مَالَ یَتِیم( بحار الأنوار ج72 ص 1)»
"من آن چه را برای خودم دوست دارم برای تو نیز دوست دارم، اما به تو سفارش می کنم که حتی بین دو نفر هم مدیر نشوی، چون تو لیاقت نداری، مبادا نسبت به مال یتیمی مدیریت بکنی"
انسان کامل در چنین مواردی چشم می گوید و می پذیرد. اما در جامعه ما، وقتی مدیری را برمی دارند غوغا به پا می شود که ای وای آبرویم رفت، وای خانه ام ویران شد. گویی که این مدیریت را از پدرش به ارث برده بود.
روایتی می خوانم که آقایان مدیر به این روایت گوش بدهند. خدا می داند که این روایت چقدر وحشتناک است.
آقا رسول الله فرمودند:« مَنْ وَلِیَ شَیْئاً مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَضَیَّعَهُمْ ضَیَّعَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل(بحار الأنوار ج72 345 )"هر کسی در جایی مدیر باشد و کار مردم را ضایع کند، خداوند او را ضایع نموده و انتقام مردم را از او می گیرد" چرا چنین می شود؟ کسی که می داند لیاقت کاری را ندارد، نباید آن را قبول کند. مدیری که امور را ضایع می کند،عمدا این کار را نمی کند، بلکه به دلیل بی لیاقتی است، که چنین عملی از وی سر می زند. اکنون می توانیم درک کنیم، که چرا علمای سلف از ریاست گریزان بودند.
من فرزندانم را به شما حواله دادم...
وقتی به شیخ انصاری می گویند: آقا فلان مجتهد فوت کرده و مرجعیت به شما رسیده است. آقا می فرمایند: به سراغ جناب علی اصغر بار فروش مازندرانی بروید، مرجع تقلید ایشان هستند نه من. وقتی سراغ ایشان می روند، ایشان می فرمایند: درست است، ولی من حوزه را رها کرده ام، به سراغ شیخ انصاری بروید.
وقتی میرزای شیرازی فوت کردند، مردم به سراغ مرحوم فشارکی می روند. ایشان می فرمایند: به سراغ آقا میرزا محمد تقی بروید و به ایشان بگوئید: من فرزندانم را به شما حواله دادم و جماعت را بیرون می کنند.